سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 15 آذر 1403
    5 جمادى الثانية 1446
      Thursday 5 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        پنجشنبه ۱۵ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        تعامل و گفت و گوی شاعرانه
        ارسال شده توسط

        افسانه پنام (مولد)

        در تاریخ : سه شنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۱ ۰۴:۵۵
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۸۱۸ | نظرات : ۸۸

                                 بسم الله الرحمن الرحیم
        سلام و درود خدمت عزیزان و سروران سایت شعرناب.
        بودن در کنار شما عزیزان افتخاریست بزرگ
        و خدا را شاکریم که می توانیم در کنار شما در  زمینه شعر و ادبیات؛ علم اندوزی کنیم.
        حال بر آن شدیم تا شعر زیبایی از غزلیات سعدی را در کنار شما خوبان به بحث و گفت و گو بنشینیم و درباره نکات قابل تامل آن بحث کنیم(محتوا و ساختار شعر)
        منتظر حضور پرافتخار شما عزیزان در این صحفه هستیم 
        و پیشاپیش از نظرات شما نهایت سپاس گزاری را دارم
         
         
        من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
        عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
        دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
        باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
        ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
        ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
        آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
        که دل اهل نظر برد که سریست خدایی
        پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
        تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی
        حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
        این توانم که بیایم به محلت به گدایی
        عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
        همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی
        روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
        در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی
        گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
        چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
        شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
        تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
        سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
        که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی
        خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
        نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی
        «شیخ اجل؛ سعدی»

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۲۸۱۷ در تاریخ سه شنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۱ ۰۴:۵۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید
        ۵۸ شاعر این مطلب را خوانده اند

        فاطمه یاراحمدی ،روشنا

        ،

        سید هادی محمدی

        ،

        عارف افشاری (جاوید الف)

        ،

        غلامرضا محمدقلیزاده(فاکر اردبیلی)

        ،

        افسانه پنام تخلص مولد

        ،

        شاهین زراعتی رضایی (آرمان)

        ،

        مهدي حسنلو

        ،

        محمدحسن پورصالحی

        ،

        منیژه قشقایی

        ،

        محمد فاضلی نژاد

        ،

        علی نظری سرمازه

        ،

        فرامرز شعبانی

        ،

        حسین رضایی(آشنا)

        ،

        محمد گلی ایوری

        ،

        رضا بهرامیان

        ،

        آرمان پرناک

        ،

        محمد قلی پور

        ،

        عباسعلی استکی(چشمه)

        ،

        رویا ادیب (نازبانو)

        ،

        شاهزاده خانوم

        ،

        اميرحسين علاميان(اعتراض)

        ،

        مسعود آزادبخت

        ،

        مهدی محمدی

        ،

        رحیم فخوری

        ،

        علی فداکار(ایهام)

        ،

        منوچهربابایی

        ،

        عليرضا حكيم

        ،

        زهره دهقانی ( شادی)

        ،

        سعید صادقی (بیدل)

        ،

        تکتم حسین زاده

        ،

        مهرداد عزیزیان

        ،

        محمد رضا خوشرو (مریخ)

        ،

        روح اله سلیمی ناحیه

        ،

        مجتبی شفیعی (شاهرخ)

        ،

        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        ،

        حامد امیریان خاموش

        ،

        علی شهری

        ،

        مریم کاسیانی

        ،

        علیرضا شفیعی

        ،

        ابراهیم آروین

        ،

        محمد باقر تسلی

        ،

        سیدیحیی حسینی

        ،

        امیررضا شریف زاده

        ،

        فرشید به گزین

        ،

        محمود فتحی چقاده

        ،

        ساسان مردوخی

        ،

        یونسی یونس

        ،

        جمیله عجم(بانوی واژه ها)

        ،

        محمدحسن پورصالحی

        ،

        زهرا پنام(دیانا)

        ،

        میلاد عبیدی

        ،

        رضا سعادت نژاد

        ،

        عباس ترکاشوند

        ،

        راحیل م

        ،

        سیاوش آزاد

        ،

        سلیمان ابوالقاسمی

        ،

        جواد کاظمی نیک

        ،

        سید امیر نجفی

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۱ ۱۴:۵۵
        درود بانو
        این غزل استاد سخن سعدی
        سرشار از حکمت معرفت است
        حکمت در شعر تعدادی از نوسرایان بسیار کم رنگ شده و جای خود را به چیستان داده که توسط کد های دور از ذهن تعریف میشود که به جوک شباهت بیشتری دارند تا سروده
        به همین جهت این دسته سرایندگان قدرت درک سروده های اساطیر شعر ایران زمین را ندارند
        و نظمش میخوانند
        همین غزل را در نظر بگیرید
        در ابتدا و سطح ، به نظر یک غزل عاشقانه در شرح یاری بی وفا نمود میکند
        ولی مفاهیمی بسیار عمیق تر و ژرف تر دارد
        که برای همه کس قابل دسترسی نیست و لذا نظمش میخواند.
        به دو بیت اول توجهی عمیق تر بکنیم :
        \\"من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
        عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
        دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
        باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی\\"

        به گمان کمترین این غزل مناجاتی رندانه و تا حدی عارفانه است که وضعیت سالک ضعیفی را بیان میکند
        که قصد سیر و سلوک کرده ولی نتوانسته یا مردد مانده
        و در دوبیت بعد کسانی را سرزنش میکند که برای این انتخاب او را سرزنش کرده اند
        و با شرح صفات خوبان که همان سالکان منظور او هست
        از خودش و انتخابش دفاع میکند:\\"
        \\"ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
        ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
        آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
        که دل اهل نظر برد که سریست خدایی\\"
        و عجیب تر آن که یکی از معروفترین ضرب المثل ها نظم خوانده میشود:
        \\"شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
        تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی\\"
        شمع اینجا روشنگر دل است نه چشم ظاهری
        توضیح و تفسیر بیشتر و حکیمانه تر بعهده اساتید بزرگوار خندانک خندانک
        افسانه پنام (مولد)
        افسانه پنام (مولد)
        چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۱ ۱۶:۲۶
        سلام و درود بر شما جناب استکی بزرگوار
        ممنون از حضور ارزشمندتان؛نمیدانید که چقدر خوشحال شدم وقتی این دریچه سبز رنگ را در این وبلاگ آن هم از استادی فرهیخته چون شمادیده ام
        خدارا شاکرم برای حضور شما؛
        در رابطه با این غزل سعدی
        نکات قابل تامل گفتید که چندی بیش برآن واقف نبودم؛
        چقدر زیبا سعدی رسیدن بخدا و سیر وسلوک را چنین عاشقانه بیان میکند که حتی خواننده گاهی گمان می کندمنظور سعدی معشوقه زمینی باشد نه آسمانی؛
        واقعا که خیلی زیبا توضحیح دادید؛ممنونم از توضیحاتتان
        ان شاءالله همانطور که فرمودید دیگر اساتید بزرگوار این سایت برچشم ما قدم گذارند و مارا از ادامه ی این شعر باخبر سازند.. خندانک .

        ارسال پاسخ
        مریم کاسیانی
        مریم کاسیانی
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۱۶:۲۵
        درود بر شما استاد استکی ارجمند خندانک
        ارسال پاسخ
        عليرضا حكيم
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۰۷:۰۶
        « شعر سعدی سهل و ممتنع »
        با سلام و عرض ادب خدمت شعرای گرام
        شمع را با/ ید از این خا /نه به در بر / دن و کشتن
        فاعلاتن / فعلاتن / فعلاتن / فعلاتن
        بحر رمل مثمن مخبون محذوف است مثمن به خاطر اینکه هر بیت آن هشت رکن. دارد، خبن به معنای بریدن بینی شتر پس مخبون شکستن هجای اول فاعلاتن و تبدیل به فعلاتن است.
        _ این شعر از مصلح الدین ابن عبدالله سعدی شیرازی است و سهل و ممتنع است یعنی نه زیاد سخت و نه زیاد آسان است . برای خواندن آن به فرهنگ لغت احتیاج نیست
        _ شعر است و نظم نیست چون عناصر شعر در سراسر آن به وضوح خودنمایی می‌کنند زیرا تا عمق جان در مخاطب نفوذ می‌کند .
        «شمع را باید از این خانه به در بردن و کشتن» صنعت تشخیص، زیرا به شمع صفت انسانی داده و کشتن صفتی انسانیست.
        «تا به همسایه نگوید که تو در منزل مایی»که سخن چینی صفت انسانیست که به شمع داده شده.
        احساس داره و همزاد پنداری با خواننده دارد.آنقدر که بعضی ابیات به صورت ضرب المثل در ذهن انسان ماندگار شده‌اند.
        _ موجز است زیرا هیچ حرف اضافه و تکراری در آن نیست .
        _عاشقانه ای صرف است و عرفانی نیست و به اتابکان هم عصر خود تقدیم شده است در پایان شعر این مشهود است.
        «گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
        چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی»
        _دنیایی از واژگان زیبا و درخور چون مروارید به گردن این شعر آویزان است که درج آن در این مقال نمی‌گنچد. و وجود هیچ کدام بی دلیل نیست.بلکه خلق زیبایی است.
        _ هیچ لغزش وزن و عیب قافیه در آن نیست.
        _ اگر صدها بار خوانده شود انگار تازه و تنوریست.
        با مهر بسیار
        افسانه پنام (مولد)
        افسانه پنام (مولد)
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۰۹:۴۸
        سلام و درود بر شما جناب حکیم بزرگوار
        ممنونم از پنجره ی سبزی که در این صبح زیبا بر روی ما گشودید؛
        آنچه گفتید با دقت خواندم؛من نیز مثل شما اعتقاد دادم که این غزل سعدی شعر است نه نظم
        اما جناب استکی گفتند که این شعر سعدی دارای حکمت است و شعری عرفانی است؛
        و حال شما می گوید که این شعر عرفانی نیست...
        معلق بین این سخن شما و جناب استکی مانده ام...
        امیدوارم که حقیقت عیان گردد
        ممنونم ازاینکه زحمت کشید و این نکات از شعر سعدی را بیان کردید
        در پناه خداوند خندانک
        ارسال پاسخ
        عليرضا حكيم
        عليرضا حكيم
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۱۱:۰۱
        با درود مجدد
        زیاد در نقد استاد استکی دقت نکرده بودم، با احترام به نقد و نظر استاد ؛ به هرحال نظر من این است و درنقد خود به دوسه مورد اشاره کردم .علاوه بر آن شاعر خود می‌گوید « من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی» نمیشه گفت خداوند بی مهر و فاست، و به عهد خود پایبند نباشه؛ زیرا وعده‌ی خداوند حق است و خللی در آن نیست .
        و اگر بگوییم شمع را خاموش کنیم تا دیگران نفهمند تو نزد من هستی اگر منظور خداوند باشه اتفاقا باید فریاد زد که او اینجاست
        روشن‌بودن شمع در گذشته نشان از بیداری بوده و برای مخفی ماندن سرِّ عشق آنرا خاموش می‌کنند و اگر اشاره به معبود باشه
        لزومی نداره همسایه نداند باید بداند.
        « ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
        معشوق همینجاست بیایید بیایید»
        یا در بیت پایانی:
        خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
        نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی
        مردم به من میگویند طرفداری از دیگری کنم ، هرگز به ( اتابک حاکم زمان سعدی ) خیانت و دو هوایی نمی‌کنم . سعدی با یازده تن از اتابکان فارس هم عصر بوده که بنده نمی دانم منظور کدامشان بوده با توجه این شواهد و ساختار معنایی طولی آن بنده همچنان معتقدم عرفانی نیست.
        بامهر خندانک
        افسانه پنام (مولد)
        افسانه پنام (مولد)
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۱۱:۱۴
        سلام و درود مجدد بزرگوار
        بله از این جهت میشود گفت که معشوق زمینی مد نظر سعدی باشد؛ ولی باید بیشتر در این شعر تفکر کنم..
        ممنونم از توضیحاتتان
        در پناه خداوند خندانک

        مریم کاسیانی
        مریم کاسیانی
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۱۶:۲۴
        درود بر شما آقای حکیم گرامی خندانک
        ارسال پاسخ
        عليرضا حكيم
        عليرضا حكيم
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۲۰:۰۲
        خندانک
        محمد رضا خوشرو (مریخ)
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۰۰:۲۸
        درود .
        شرمنده محبت شما و صفحه آرایی شما هستم
        خیلی ممنونم و لطف فرمودید .
        خندانک
        افسانه پنام (مولد)
        افسانه پنام (مولد)
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۱۰:۱۱
        سلام و درود جناب خوشرو بزرگوار
        ممنونم از حضورتان در این صفحه؛
        ممنونم از تشکراتان؛
        و این کمترین کاری بود که میتوانستم برای آن شعر زیبا شما انجام دهم...
        درپناه خداوند خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد عزیزیان
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۰۰:۳۶
        عرض ادب خدمت شما
        سعدی شاهکار شعر ماست، انکه شعر سعدی را شعر نمی‌داند بی‌شک شعر نمی‌داند!
        تا کنون در چند سالی که به شعر روی آورده‌ام کسی را ندیده‌ام که توانایی،هنر، استعداد و جنم ِ شعر موزون و مقفی را داشته باشد ولی آنرا شعر نداند!!
        منتها به کرار دیده‌ام کسانی که تلاش میکنند شعر کلاسیک ایران زمین را شعر ندانند  ، خودشان توانایی گفتن یک غزل بی‌ایراد را ندارند پس عطایش را به لقایش بخشیده‌اند و روی آورده‌اند به نوشتن بریده روزنامه‌هایی بنام شعر!
        جالب اینجاست که معمولا بین خودشان نیز در جنگ و جدلند که این شعر نیست آن شعر نیست!!
        در نهایت ، در تمامی سبک ها و قالب‌ها چه کلاسیک چه غیر کلاسیک آثار درخشانی سروده شده و تمامی سبکها مخاطب خاص خود را دارد .
        منتها اینکه ،معدود پیروان جریانی که خودش نوه که خیر ،نتیجه یا ندیده‌ی شعر کلاسیک فارسی‌ست بخواهند جد خود را انکار کنند هم کمی خنده‌دار است هم عجیب.
        متاسفانه این کج اندیشی را شاملو و امثال او باب کردند و شعر این اب و خاک را به قهقرا بردند و عده‌ای پیرو و مرید هم پیدا کردند .
        امثال شاملو شعر ایران را شعر نمی‌دانستند و موسیقی ایران را موسیقی نمی‌دانستند و هنر ایران را هنر نمی‌دانستند و ترجمه‌ی آثار غیر ایرانی انها را مسخ کرده بود!!

        ببخشید بابت مقدمه ‌ی خارج از موضوع ،منتها بخاطر دوست گرامی که نظری را نقل قول کرده بودند عرض کردم.
        این غزل جناب سعدی از چندین جهت باعث جذب مخاطب شده که چند مورد فهرست وار بنده به ذهنم می‌خورد.
        وجود تناسب گفتمان
        ایجاد تضاد ها در روایت
        ایجاد مراعات نظیر ها
        رندی‌ها و شیطنت‌های فراوان در بیان و عینت روایت چندین قرن پیش با زندگی امروز ما، که مخاطب را وادار به هم ذات پنداری می‌کند. مثلا ایشان می‌فرمایند شمع را خاموش کنیم که کسی خبردار نشود . امروزه لامپ را خاموش می‌کنند! منتها اصل پیام یکی‌ست و این یکی از اعجازهای سعدی‌ست که در بسیاری مواقع اگر ندانیم شعر از کیست ،چه بسا در برخی اشعار ایشان تصور کنیم شاعر معاصر است، و این واقعا قابل توجه است.
        و در نهایت عرض کنم
        این هنر بالای شاعر است که غزلش بدون ردیف اینچنین دلچسب و خوشگوار باشد.

        افسانه پنام (مولد)
        افسانه پنام (مولد)
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۱۰:۰۷
        سلام و درود جناب عزیزان بزرگوار
        ممنونم از حضور ارزشمند شما در این وبلاگ
        بله من هم با شما هم نظر هستم؛
        آنانی که
        به سمت شعر سپید رفته بودند شاید به این علت بوده است
        که از قدرمطلق های شعر کلاسیک نجات یابند ولی بنڟر بنده شعر سیپد خیلی سختر از شعر کلاسیک است؛به اصطلاح از چاله ب چاه افتادند...
        و شاید به همین علت بود که شعر کلاسیک را دیگر شعر ندانستند...
        چرا که وقتی دیدند که چقدر شعر سپید سخت است و صور و خیال در آن حلقه و میزند و فرکانسی که بایدبین کلمات برقرار شود و...
        دیگر شعرهای کلاسیک را شعر ندانستند و فقط آن را کلامی دارای تظم میدانند..
        شعر های سعدی به گونه ای هستند که حتی تا قرن ها بعد نیز خواننده خواهند داشت...
        آنقدر خود را خم میکنند که حرف هایش را هم منی که چیز زیادی از شعر نمیدانم بفهمم هم شماهایی که سرشار از علم دانش هستید
        و این است که جذابیت شعر سعدی را دوچندان میکند خاص و عام را مخاطب شعر خود میکند
        جناب عزیزان ممنونم از وقتی که گذاشتید
        موفق و در پناه خداوند خندانک


        ارسال پاسخ
        مریم کاسیانی
        مریم کاسیانی
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۱۶:۲۶
        درود بر شما آقای عزیزیان گرامی خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد رضا خوشرو (مریخ)
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۰۰:۵۱
        این شعر سعدی یکی از زیبا ترین اشعار است
        که بعد از صدِها هنوز تناسب اجتماعی خود را در جامعه امروزه ما حفظ کرده که این خودش نبوغ و توانایی شاعر را میرساند .
        و حتما آینده نگری شاعر
        و جالب آنکه تا صدِها بعد هم قابل استفاده است که به معیار های آن زمان هم همخوانی خواهد داشت.

        موفق باشید .
        خندانک
        افسانه پنام (مولد)
        افسانه پنام (مولد)
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۱۰:۱۴
        ممنونم که نظرتان را درباره ی این شعر زیبای سعدی بیان کردید
        بله درست است آنگونه است که گفتید واقعا شعرهای سعدی زیباست و
        حقا که او استاد سخن است..
        ممنونم از شما
        بمانید در پناه خداوند خندانک
        ارسال پاسخ
        شاهزاده خانوم
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۱۲:۵۶
        درود بر دوست خوبم بااانو پنام عزیز خندانک
        شعر زیبایی‌ست و زیبایی این شعر را مرضیه با صدای دلنشین خود دو چندان نه.. صد چندان کرده.‌. خندانک
        سپاس برای اشتراک این شعر ناب خندانک
        الان دارم با صدای مرضیه می‌خونم.. خندانک
        اگه گوش نکردی.. حتما لود کن و گوش.. بیشتر لذت می‌بری خندانک
        شاد باشی و شاد زی خندانک
        افسانه پنام (مولد)
        افسانه پنام (مولد)
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۱۳:۰۹
        سلام شاهزاد خانوم
        ممنونم از حضورت دوست عزیزم
        تاحالا گوش نکردم؛حتما گوش میدم
        مرسی شاهزاده خانوم
        در پناه حق باشید خندانک
        ارسال پاسخ
        منیژه قشقایی
        چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۱ ۱۶:۴۳
        درود و عرض ادب محضر عزیزان واساتید و کسب اجازه از مدیریت محترم سایت بابت گشودن پنجره ی سبز 🙏✨🤍

        پیرو فرمایشات استاد استکی گرامی ، مراحل سلوک را حضرت سخن اشاره دارند ،

        تا نگردی آشْنا زین پرده رَمزی نشنوی
        گوشِ نامحرم نباشد جایِ پیغامِ سروش



        که البته قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن ،ظلمات است بترس ... یا شمس که شوق و اشتیاق است برای رسیدن ، برای بالارفتن ، ما زبالائیم و بالا می رویم .
        که این امر مستلزم بهره بری از کالبد و دل و چشمی سوای تن و ذهن و چشم ذهنی می باشد ... شمس وجود سالک را زیرو رو می نماید در آتش می سوزاند و زنده می گرداند دوباره .
        البته جناب سعدی نیز فرمودند... و البته بر طبق این شعر ،پس به هردوری ولی ای قائم است ،آزمایش تا قیامت دائم است .
        شاید منظور ایشان درک اینچنین است، شناخت انسان کامل. زمان خویش ، که در پایان هر دوره ایشان می آیند برای پر گشودن آنان که آماده اند ، برای به روز رسانی ، عده ای از حیوانی به مقام انسانی عده ای از انسانی به مقامی بالاتر و معمولا سخن خود را در لفافه می گفتند شعرا و بزرگان عرفان و صوفیان صافی به دلیل خفقان و جو حاکم ....

        در پناه حضرت عشق باشید همیشه

        بازآی ساقیا که هواخواهِ خدمتم

        مشتاقِ بندگیّ و دعاگویِ دولتم

        زان جا که فیضِ جامِ سعادت فروغِ توست

        بیرون شدی نُمای ز ظلماتِ حیرتم

        هر چند غرقِ بحرِ گناهم ز صد جهت

        تا آشْنایِ عشق شدم ز اهل رحمتم

        عیبم مکن به رندی و بدنامی ای حکیم

        کاین بود سرنوشت ز دیوانِ قسمتم

        مِی خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار

        این موهبت رسید ز میراثِ فطرتم

        من کز وطن سفر نَگُزیدَم به عمرِ خویش

        در عشقِ دیدن تو هواخواهِ غربتم

        دریا و کوه در رَه و من خسته و ضعیف

        ای خِضْرِ پِی خجسته مدد کن به همتم

        دورم به صورت از درِ دولتسرایِ تو

        لیکن به جان و دل ز مقیمانِ حضرتم

        حافظ به پیشِ چشم تو خواهد سِپُرد جان

        در این خیالم اَر بدهد عمر مهلتم
        افسانه پنام (مولد)
        افسانه پنام (مولد)
        چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۱ ۱۷:۰۲
        سلام و درود بانوی قشقایی عزیزم
        سیر و سلوک در شعرهای شاعران عارفان و هم غیر عارف زیاد است؛
        مثل مولانا مشهورترین شاعر عارف که در قرن هفت هم دور با سعدی می زیست؛و حتی این شعر عارفانه مولانا؛سعدی را شیفته ی خویش ساخته بود...
        هـــر نفس آواز عشق می رسداز چپ و راست
        ما به فلاک می رویم؛ عزم تماشا که راست؟!
        ما به فلک بوده ایم یار ملک بوده ایم
        باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست
        بانو قشقایی از توضحیات شما هم نهایت سپاس گزاری را دارم
        بمانید به مهرو مهربانی خندانک
        ارسال پاسخ
        منیژه قشقایی
        منیژه قشقایی
        چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۱ ۲۱:۵۰
        زنده باشید عزیزم ،سپاسگزارم والبته شوری که در شما برای معنا ی این شعر سوای تکنیک نوشتن و ردیف و قافیه ...روشن است رسیدن به حقیقت خویش است ، امیدوارم جاری بر وجود و جوهره ی جان تمام امیدواران درگهش و نیز من کوچکترین نیز باشد .
        ممنونم عزیزم و درپناه مهربانترین مهربانان باشید همیشه خندانک

        حذف
        مریم کاسیانی
        مریم کاسیانی
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۱۶:۲۶
        درود بر شما بانو قشقایی عزیز خندانک
        ارسال پاسخ
        شاهین زراعتی رضایی (آرمان)
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۱۴:۴۲
        درود بر همه میهمانان و عزیزان خندانک

        مثل هر هنر دیگری، هیچ شعری با قلم متولد نمی شود. قلم فقط بذر سخن را می پاشد. کسی که بذری را در دست بگیرد و قاطعانه بگوید درخت نخواهد شد یا درخت خواهد شد جنگل را نمی شناسد و جنگلی نیست.
        پا بگیرد یا نگیرد، هیچ معلوم نیست تا در ذهن مخاطب کاشته شود.
        شعر فقط در ذهن مخاطب جوانه می زند و «متولد» می شود
        تا شاید روزی نهال شود
        شاید درخت
        و شاید جنگل ...

        اما نشانه آنکه شعر در ذهن مخاطب جوانه زده و متولد شده است برانگیختن احساس و عاطفه است. «لرزیدن دل است» و در برون، شنیدن چنین جملاتی از اوست:

        با شعرت خندیدم.
        با شعرت گریستم.
        دلم لرزید.
        از شوق خوابم نبرد.
        از ذوق برایت دست زدم.
        و...

        حال برسیم به سعدی شیرین سخن. یک بیت معروف از او را همه شنیده اید:

        سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
        مرده آن است که نامش به نکویی نبرند

        بی شک این بیت «شناخت» می دهد. همچین «نظم» است. اما در این زمانه، هنوز کسی هست که احساسش با شنیدن این بیت برانگیخته شود؟
        آری
        از هر صد نفر ایرانی، احساس و عاطفه چند نفر با این شعر برانگیخته می شود؟
        در پاسخ می گوییم:
        می دانیم منظورتان چیست! امروز نسبت به 200 سال قبل، ایرانیان کمتری (خصوصا جوانان) با این بیت ذوق می کنند. با تحولاتی که در حدود 60 تا 70 سال گذشته (خصوصا پس از جدایی ادبی شاملو از نیما) افتاده است ذائقه ادبی ایرانیان تغییر کرده است.
        مشابه همین بحث، در مورد موسیقی سنتی و مدرن هم وجود دارد.
        اما امروز هم، درصد کمی از مخاطبان در مواجهه با این بیت و نظایر آن از شاعرانی مانند رودکی، سعدی، فردوسی یا... هم «پند» می آموزند و هم «ذوق» می کنند.
        تا زمانی که مخاطبانی هر چند اندک وجود دارند که با این قبیل اشعار، احساس و عاطفه شان تحریک می شود این گونه پرقدمت از اشعار، قطعا شعر هستند و هنوز در دشت گلگون ادبیات ایران، منقرض نشده اند. تا ببینیم 50 سال بعد چه اتفاقی می افتد...

        و اما بعد
        کاش بعد از صد سال مجادله بیهوده، این بساط تکفیرمسلکانه «شعر نیست و شعر هست» جمع می شد. مشفقانه و به عنوان برادر کوچکتان، به همه جریان های ادبی از نظرگاه عام و فراادبی فلسفه هنر می گویم و هشدار می دهم که رویکرد سلبی به سبک و مکتب و هویت اثر دیگری، آفتی است بیش از همه بر جان قلم خودتان و عاقبتی جز محو شدن از تاریخ ادبیات ایران ندارد.
        توانتان را صرف «لنگ کردن» رقبای مسابقه نکنید و نبوغتان را بر دویدن خودتان متمرکز نمایید.
        چه کسی سند دشت گلگون ادبیات ایران زمین را به نام شما زده است که در مورد گونه های گل و گیاه این دشت تصمیم بگیربد کدام باشد یا نباشد؟!
        این دشت در گذر زمان و به دست قدرتمند باغبانی به نام «مخاطب» و در روندی طبیعی گونه، گونه ها را می زاید، می فرساید، ادغام می کند، می پراکند، محدود می کند، منقرض می کند، محو می کند و...
        و گونه ها برای «بودن، ماندن و شدن» نیازی به اجازه و تایید کسی جز همان باغبان را ندارند.

        و چه زهرخندی بر لب دارم در سال 1401 هجری شمسی، وقتی می شنوم کسی یا کسانی هم وجود دارند در مورد آثار شاهکار اعجوبه شعر پارسی، سعدی شیرین سخن، تشکیک می کنند که:
        آیا شعر هست؟؟؟!!!

        خندانک خندانک خندانک
        شاهزاده خانوم
        شاهزاده خانوم
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۱۴:۵۱
        درود بر شما و افکار بلند شما استاد معناگرااا خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        افسانه پنام (مولد)
        افسانه پنام (مولد)
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۱۵:۰۷
        سلام و درود جناب زراعتی رضایی بزرگوار

        محفل ما را باحضورتان منور کردید
        گفته هایتان درست و قابل تامل است؛امیداست آنانی که گمراه شدند نیز هدایت شوند آمین
        اولین بارم بود که دیدم عده ای بر روی شعر سعدی مهر شعر نبودن زده اند؛از این منظر که آن نظم است و شعر نیست؛این چیزی جز سفسطه نبوده است و نخواهد بود...
        در پناه خداوندمنان خندانک
        ارسال پاسخ
        مریم کاسیانی
        مریم کاسیانی
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۱۵:۴۷
        درود بر شما آقای آرمان ارجمند
        موافق سخنان ادیبانه ی شما هستم اما من اشکالی نمی بینم عیب شعر کسی مشخص شود تا رفع کند و بی نقصتر بسراید
        وقتی که خودش اجازه نقد را داده است
        البته نقد صادقانه نه بنی اسرائیلی و به چشم رقیب نگریستن
        با آرزوی موفقیت وتوفیق روزافزون برای شما و سایر دوستان
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        شاهین زراعتی رضایی (آرمان)
        شاهین زراعتی رضایی (آرمان)
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۱۵:۵۹
        درود بر مریم بانوی فرهیخته خندانک
        کاملا با نظرتان موافقم. مطلب من با مطلب شما در ظاهر «پارادوکس» یا به بیان ساده تضاد دارد اما اینطور نیست.
        در روزهای گذشته و در جریان مجادله ای پیرامون همین موضوع «شعر هست یا شعر نیست» این مطلب را به یکی از دوستان گفتم که تایید نظر شماست:

        «...منتقد حق دارد همه ابعاد و ارکان یک شعر را نقد کند. می تواند برای یک شعر 4 بندی، 4 صفحه از معایب بگوید و شاعر حتی اگر کلیت نقد را قبول نداشته باشد شایسته است از صمیم قلب تشکر کند و سعی نماید از آن 4 صفحه، حداقل 4 نکته مفید و سازنده بیرون بکشد...»

        اما نمی تواند بگوید شعر نیست یا هست. چون این را باید مخاطب تایید کند. می تواند بگوید به عنوان چهارپاره یا غزل یا قصیده یا نیمایی یا ... این معایب متعدد را دارد ولی از اصطلاح «شعر نیست یا شعر هست» نباید استفاده کرد.

        همچنین به شما و دیگر میهمانان، داستانی از شاعر نامدار، «نیما یوشیج» هدیه می نمایم:

        سال 1325 نخستین کنگره نویسندگان ایران تشکیل می‌شود. نوبت شعر خواندن‌ می‌رسد. دکتر مهدی حمیدی این شعر را درباره نیما می‌خواند:

        سه چیز هست در او: وحشت و عجایب و حُمق
        سه چیز نیست در او: وزن و لفظ و معنا نیست
        اگر زمانی خود این سه بود و آن سه نبود
        بعید نیست که شعری شود که شیوا نیست

        در اینجا ملک‌الشعرای بهار به عنوان رییس جلسه، حرف دکتر حمیدی را قطع می‌کند که کنگره جای خواندن این شعرها نیست. نیما از جا بلند می‌شود و می‌گوید: آقای رئیس! اجازه بدهید بخواند. آینده قضاوت خواهد کرد که شعر کدام یک از ما می‌ماند...
        خندانک خندانک خندانک
        افسانه پنام (مولد)
        افسانه پنام (مولد)
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۱۶:۰۴
        سلام و درود بانو کاسیانی بزرگوار
        هیج انسانی کامل نیست و نخواهد بود؛اما شعر سعدی؛آنچه باید یک شعر داشته باشد را دارد؛
        اما نقد کردن از سعدی چه فایده دارد و چه کمکی به خوب شدن شعرش میتواند داشته باشدزمانی که دیگر نزد ما نیست همانطور که تشویق کردن نیما پس از مرگش نیز فایده ای برای خودش نداشت با آن همه درد و رنجی که کشید...
        من که می گویم بیش از آن که به عیب شعر های دیگران نگاه کنیم زیبایی های شعرهایشان را مد نظر بگیریم و از آنها درس بیاموزیم...
        و بقول جناب رضایی بیشتر روی خودمان وشعرهای خودمان تمرکز کنیم...
        افسانه پنام (مولد)
        افسانه پنام (مولد)
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۱۶:۱۰
        چقدر داستان نیما زیبا بود؛
        ولی من تصور میکنم بانو کاسیانی منظورشان چیز دیگری باشد
        چون از نسبت های استفاده کرده است که گویا شاعر آن شعر هنوز زنده است؛نمیدانم شاید هم من اشتباه برداشت کرده ام...
        امیدوارم بانو کاسیانی توضیحات بیشتر در این رابطه بدهند...
        مریم کاسیانی
        مریم کاسیانی
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۱۶:۱۶
        درود بر شما بانو پنام عزیز
        من راجع به سعدی نظری ندادم که ایشان را بسیار محترم و شاعر نابغه ای می دانم،روحش شاد و قرین رحمت الهی
        راجع به نقدی که طالب دارد گفتم
        موفق باشید و ممنونم برای اشتراک این شعر زیبا که باعث شد بیشتر بدانم خندانک
        افسانه پنام (مولد)
        افسانه پنام (مولد)
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۱۶:۱۹
        درود بانو میدانستم که منظورتان سعدی نیست...
        ممنونم از حضورتان؛و نظرتان
        بمانید به مهرو مهربانی خندانک
        مریم کاسیانی
        مریم کاسیانی
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۱۶:۲۳
        شاید بهتر بود می گفتم در تکمیل نظرات شما آقای آرمان عزیز
        من نظرمو در تضاد با شما نمی بینم گفته های شما رو تأیید کردم واما برای شعر تعریفاتی شده در هر قالبی
        مثل کلاسیک که وزن و قافیه و تصویر و... سپید و نو که تخیل قوی و تصویرو... می خواهد
        وقتی نوشته ای فاقد این ها باشد چه باید گفت که شعر است؟
        از حقیقت نمی توان فرار کرد
        اما باید دید آیا کسی که می گوید شعر است یا نه !
        صلاحیت رد و تأييد دارد و همه جانبه بررسی کرده یا خیر

        البته نظرم برای شعر شاعران عصر حاضر است خندانک
        شاهین زراعتی رضایی (آرمان)
        شاهین زراعتی رضایی (آرمان)
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۱۶:۴۰
        درود مجدد بر بانو کاسیانی ارجمند خندانک
        مطالبم را دقیق تر بخوانید. به قالب ها هم اشاره کردم. خندانک
        همه ارکان و ابعاد اثر به منتقد ربط دارد اما یک چیز نهایتا به منتقد ربطی ندارد و آن تولد یک اثر هنری است. تولد در ذهن مخاطب صورت می گیرد. قلم، قلمو، اسکنه، دوربین و... فقط هنر را می کارد. مخاطب آن را متولد می کند. «پدر نطفه را می کارد مادر می تواند سقطش کند یا بزاید.» اینکه:

        شعر هست یا نیست
        فیلم هست یا نیست
        موسیقی هست یا نیست
        مجسمه هست یا نیست
        نقاشی هست یا نیست

        نهایتا با مخاطب است. مثال بارزش، آثار خود «نیما». از آن آقای دکتر گرفته تا خیلی مشاهیر ادبی دوران گفتند آثارش شعر نیست. اما صد سال بعد آن مشاهیر در تاریخ ادبیات محو هستند ولی مخاطبان تعیین کردند که آثار نیما شعر هست و خیلی هم شعر هست خندانک
        افسانه پنام (مولد)
        افسانه پنام (مولد)
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۱۷:۰۷
        سلام و درود مجدد جناب رضایی بزرگوار و ارجمند
        این اختلافات که در روزگار نیما صورت گرفته است میتواند به این دلیل بود که آنها به شعر های کلاسیک عادت داشتند و هرچیزی برخلاف عادتشان دیگران را آزار میداد...
        چه بسا این چیزها نه فقط برای نیما که برای افراد و دانشمندانی هم رخ داده است مثل همان نظریه خورشید مرکزی گالیله که معتقد بود که این زمین است که بدور خورشید میگردد نه خورشید به دور زمین؛
        و مدعیان کلیسا از سخنان گالیله به خشم آمدند او را در زندان انداختند و دو حکم که سرنوشت اورا تعیین میکرد؛یکی اینکه بر سخنانش پایدار بماند و ولی در آتش بسوزد و دیگری سخنانش را پس بگیرد و جانش را رها کند که اتفاقا او نیز دومی را پذیرفت و ادعا کرد که مست بود وقتی این حرف ها زده است؛ به امید اینکه روزی بیاید تا مردم بتوانند حرف های علمیشان را آزادانه بیان کنند...
        ولی درحال حاضر؛این سخن گالیله پذیرفته شده است...
        شاهین زراعتی رضایی (آرمان)
        شاهین زراعتی رضایی (آرمان)
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۱۹:۴۲
        درود بر بانو پنام اندیشه گستر
        در مورد مقاومت نسل های گذشته در هر حوزه علمی یا غیرعلمی با نوآوری و قالب شکنی، کاملا موافق هستم. این رسم دیرین تاریخ در همه عرصه ها است.
        در اینجا می خواهم در مورد مرزبندی علم با هنر، کمی توضیح دهم.
        هنر یک محصول منحصر به فرد است که غالبا سیر استدلالی و «چک لیست» ساخت ندارد. انفجار نبوغ است و در برخورد اول با حواس مخاطب، محرک احساس است و عاطفه
        تفاوت دارد با مقاله یا کتاب علمی
        همینطور تفاوت بسیار دارد با سد یا ماشین یا جاده یا موبایل یا...
        اینها می توانند تولید انبوه شوند اما یک بعد هنری هم دارند. آن نسخه ای از طرح آنها که توسط یک اعجوبه، برای اولین بار پیشنهاد می شود می تواند اثر هنری هم باشد به شرط آنکه وقتی مثلا موبایل اپل را به عنوان یک مصنوع تجسمی در دست گرفتید در کنار کارایی ارتباطی که هدف اصلی تولید است شاکله ان شما را به ذوق بیاورد و به طراح آن مدل خاص آفرین بگویید... خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        افسانه پنام (مولد)
        افسانه پنام (مولد)
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۲۰:۴۰
        درود ها بر شماوجناب رضایی ممنونم از سخنان ارزشمند و سرشار از علمتان؛
        تا حال از این جهت به یک چیزی علمی نکاه نکرده بودم که از جهتی میتواند هنر هم باشد؛واقعا زیبا بود؛و مرا به وجد آورد؛
        ممنونم از وقت گرانبهایی که صرف آموختن کردید خندانک
        هیج وقت لطف عزیزانی چون شما را فراموش نخواهم کرد
        در پناه خداوند بزرگ خندانک
        شاهین زراعتی رضایی (آرمان)
        شاهین زراعتی رضایی (آرمان)
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۲۱:۵۴
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        افسانه پنام (مولد)
        يکشنبه ۲۷ آذر ۱۴۰۱ ۲۰:۰۱
        سلام و درودمجدد جناب شعبانی بزرگوار
        ممنونم از لطف شما
        قبل از هرچیزی باید بگویم که بدون تعصب باید سخن گفت؛
        مثلا داوری را که برای قضاوت مسابقات فوتبال می فرستند باید بدون تعصب به تیم مورد علاقه اش داوری کند تا دچار مشکل نشود...
        حال چه عیبی میبینید که من در سخنانم از جناب ارسطو( که روحش قرین رحمت الهی باشد) کمک بگیرم؛
        ارسطوی که بیشترین آراء فیلسوفان ایرانی بر اساس نظرات ایشان ساخته شده اند؛حتی این ایرانیان بودند که باعث آشنایی مجدد اروپایان با ارسطودشدند...
        ارسطو و استادش افلاطون در جامعه ای زندگی میکردند که
        مشرک بودند؛آنها توانستند از طریق عقل و استدلال هایشان به خداوند یکتا دست یایند؛و سقراطی که جانش را در راه خدای یکتا داده بود...
        این ها چیز کمی نیست چرا که؛اکنون بعداز این همه پیشرفت ها و علم و دانش و فناورها؛هنوز عده ای هستند که خداوند را درک نکرده اند و نمی شناستد...
        وآمدن شرک مدرن در جامعه ها...
        این جاهلیت بخدا قسم سختر است...
        کتاب مابعدالطبیه ارسطو را ابن سینا ۴۰بار می خواند ولی نتوانست آن را درک کند؛تا اینکه کتاب اغراض مابعدالطبیعه فادابی(ساده شده ی کتاب مابعدالطبیعه ارسطو) را خواند تا آن را درک کرد...
        خوب میدانیم که با آمدن اسلام و وارد شدن عربی به ایران و پذیرفتن الفبای عربی و زبان فارسی دری بوجود آمد..
        من از فردی سخن گفته ام که قبل از مسیح ظهور میکند...
        با تمام این تفاسیر من به چیز شگفت انگیزتری نسبت به ارسطو رسیده ام؛آن هم جهان بینی که او داشته است
        گویا دانسته است که هزاران سال بعداز او کسانی می آیند اساس شعر را تخیل میدانند نه نظم...
        شما گفتید یک تعریف میخواهید که بتوانید شعر بودن را از شعر نبودن تشخیص دهید من هم گفتم در حال حاضر تعریف ارسطو میتواند بهترین تعریف برای شعر باشد؛وخاتمه دادن به این بحث ها؛چرا که به این تفاسیر هم شعر سپید را میداند و هم شعر کلاسیک؛
        اما بنظر شما
        علت به وجود آمدن شعر چیست؟
        گفتی جان گربه ها رفتند کتاب و دفتران
        چاقو و دستکش های ما در خانه ی ارواحیان
        خوب این شعر خود ساخته بی معنی و خالی از تخیل اکنون به ظاهر دارای نظم است
        اما آیا شعراست؟!نه
        اصلا احساس غم یا شادی به مخاطب القا شد؟!
        اما اگر همین نظم را به گونه ای بگویم که یک تصویر با معنا و قشنگ در ذهن مخاطب مصادر کند دیگر میتوان آن را شعر نامیدنه نظم...
        در حالی که گویا شما قلمروی شعر از نظم را جدا نمیدانید...
        من در سخنان قبلم تاکید کردم که شعرهای قبل شعر؛
        و شعرهای جدید نیز شعر؛
        از خواصی صحبت کردید که اتفاقا همانانی بودند که شعر های نیما راشعر نمیدانستند..
        ولی بعدها شعر هایشان مخاطب پیدا کردند
        من در حال حاضردر همین سایت بیش از هرچیزی شعر سپید میبینم تا نیمایی؛این افراد را نه کسی مجبور کرده است و نه قرار است که مجبور کنند؛اینان فقط براساس ذوق و قریحه ی خود می سرایند...
        و اینکه بخواهند شعرهای قبل خود را انکار کنند بازهم تاکید میکنم که اشتباهی است بزرگ...
        بعضی قوانین وجود دارند که بنابر عرف ماهیتشان عوض میشود؛
        مثالی عینی بگویم...
        مثلا چک های تحریری که به آن اسناد دیداری هم می گویند باید گفت که تاریخ نوشتن بر روی آنها جرم است ...
        اما بنا بر عرف بر روی آنها تاریخ می نویسند؛چون بیشتر مردم این کار میکنند؛ جلوگیری از این امر سخت و گاها غیر ممکن می شود و مشکلاتی همچون چک برگشتی را بوجود آوردند...
        حال اگر من روی چک تاریخ ننویسم و کسی از من ایراد بگیرد آن موقع حسابی خنده دار میشود...
        نمیدانم چرایک لحظه احساس کردم آنهای که شعر سپید می نویسند و درعین حال شعرهای کلاسیک را انکار میکنند شبیه این دسته می شوند...
        شاید بخاطر این باشد که آنها نیز قانون شکنی کردند؛ولی گویا مردم خیلی دوست داشتند چون میخواستند از قید و بند ها رها شوند؛دقیقا همانند همان مثال چک..
        اما شعر سپید هم مشکلات خود راداردآن هم سختر بودنش نسبت به شعر های کلاسیک است
        که در مثال چک مشکلی هم که این عرف بوجود آورده بود چک های برگشتی بود...
        خلاصه بگویم که
        گفته ام باز هم می گویم من هم شعر سیپید را شعر و هم شعرهای کلاسیک را شعر میدانم
        ؛یعنی معتقدم هم شعر منثور وجود دارد و هم شعر منظوم
        شعر منثوری که تمام قوانین را شعر را داشته باشد نه اینکه نثر زیر هم نوشته شده باشد...
        این اعتقادات من است شاید اشتباه باشد؛اما آن چیزی است که منطقم پذیرفته است...
        ؛دیگر مابقی برعهد اساتید دانا..
        در پناه خداوندگار
        غلامرضا محمدقلیزاده(فاکر اردبیلی)
        سه شنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۱ ۰۹:۵۵
        درود بانو
        مقدمتان گلباران خندانک خندانک خندانک
        افسانه پنام (مولد)
        افسانه پنام (مولد)
        سه شنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۱ ۱۸:۲۹
        سلام و درودجناب قلیزاده بزرگوار خندانک
        ارسال پاسخ
        شاهین زراعتی رضایی (آرمان)
        سه شنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۱ ۱۲:۴۵
        درود بانو پنام زیبااندیش خندانک
        به گمانم بخش هایی از این شعر را بارها خوانده و شنیده ام اما این بار هم با خواندن آن، احساس شعف به من دست داد و در دل به سعدی شیرین سخن آفرین گفتم.
        به شما هم آفرین می گویم برای ایجاد این احساس زیبا و دلنواز با صفحه خوبی که گشودید. سپاس خندانک خندانک
        به مهر بمانید مهرافزا و مهرگستر به یاری خدای مهربان خندانک خندانک خندانک
        افسانه پنام (مولد)
        افسانه پنام (مولد)
        سه شنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۱ ۱۸:۳۱
        سلام و درود جناب رضایی بزرگوار
        ممنونم از حضورتان و حسن نظرتان؛
        ارسال پاسخ
        افسانه پنام (مولد)
        سه شنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۱ ۱۸:۳۵
        منتظر استقبال بیشتر و نکاتِ ارزشمند شما عزیزان در باب ادبیات بودم که بتوانست جان تشنه ی مرا به علم و دانش سیراب کند؛
        باز هم منتظر اساتید متحرم سایت شعرناب هستم امیدوارم که شاهد نظرات زیبای شماباشیم خندانک
        منیژه قشقایی
        سه شنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۱ ۱۹:۰۹
        درود ها مهرآفرینم افسانه عزیز
        با خواندن این سروده از جناب سعدی این شعر از لسان الغیب
        برایم تداعی شد ...

        من این دلق مرقع را بخواهم سوختن روزی
        که پیر می فروشانش به جامی بر نمی‌گیرد
        از آن رو هست یاران را صفاها با می لعلش
        که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمی‌گیرد
        سر و چشمی چنین دلکش تو گویی چشم از او بردوز
        برو کاین وعظ بی‌معنی مرا در سر نمی‌گیرد
        نصیحتگوی رندان را که با حکم قضا جنگ است
        دلش بس تنگ می‌بینم مگر ساغر نمی‌گیرد
        میان گریه می‌خندم که چون شمع اندر این مجلس
        زبان آتشینم هست لیکن در نمی‌گیرد
        چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
        که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی‌گیرد
        سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است
        چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمی‌گیرد
        من آن آیینه را روزی به دست آرم سکندروار
        اگر می‌گیرد این آتش زمانی ور نمی‌گیرد
        خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت
        دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد
        بدین شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم
        که سر تا پای حافظ را چرا در زر نمی‌گیرد


        همیشه به شعر و روشنا خندانک خندانک
        افسانه پنام (مولد)
        سه شنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۱ ۲۰:۲۱
        سلام و درود بانوی قشقایی عزیزم خندانک
        غزل زیبایی است؛عشقم به این شعر را دوباره زنده کرده اید
        خدا میداند که روزی چند بار بیت اول و آخر این شعر را میخوانم و از خواندنشان سیر نمیشوم...
        دلم جر مهر مه رویان طریقی بر نمیگیرد
        ز هر در میدهم پندش ولیکن در نمیگیرد
        از این شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم
        که سرتا پای حافظ را چرا در زر نمی گیرد
        بمــــانید به مهر و مهربانی بانوی عزیزم خندانک
        فرامرز شعبانی
        چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۱ ۰۰:۳۲
        سلام بر شما، وقتی در مقدمه می‌آورید "..... بر آن شدیم تا شعر زیبایی....." به این معناست که ابیات را "شعر" میدانید و این با باور برخی دوستان تطبیق ندارد هنگامیکه متنی نظم است نه شعر گفتگوی شاعرانه موضوعیت پیدا نمی‌کند تعجب نکنید!
        افسانه پنام (مولد)
        چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۱ ۰۱:۲۳
        سلام و درود جناب شعبانی بزرگوار
        منظورتان چیست؟!
        متن نظم است نه شعر؟
        مگر می شود این شعر زیبایی سعدی که کمتر کسی است که آن را نشنیده یا نخوانده باشد را شعر ندانیم؛در حالی که این شعر زیبا غزل است و وزن آن هم فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)است
        من فقط بخاطر عشق زیادی که به این غزل سعدی دارم
        گفت بیشتر راجب آن بفهمم از اساتید محترم؛ولی فعلا بهره مند نشدم که ان شاءالله اگر خدا بخواهد بهرمنده هم
        میشوم....
        ممنونم از نظرتان جناب شعبانی بزرگوار خندانک خندانک
        فرامرز شعبانی
        فرامرز شعبانی
        چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۱ ۱۱:۱۱
        سلام مجدد، قصد ندارم احساس زیبای شما به این غزل را خدشه دار کنم مختصر عرض میکنم دوستانی آنچه شاعران کلاسیک این سرزمین سروده اند را شعر نمی‌دانند و معتقدند آنها فقط کلام موزون یا نظم سروده اند و هر نظمی شعر نیست در این باور شعر با قالب سپید متولد می‌شود در حالیکه این دوستان هنوز تعریف مشخصی از شعر ارائه نداده اند تا بتوان "شعر" را از "نه شعر" تمیز داد. 🌷
        ارسال پاسخ
        افسانه پنام (مولد)
        افسانه پنام (مولد)
        چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۱ ۱۸:۲۱
        سلام و درود مجدد جناب شعبانی بزرگوار
        ممنونم از صداقت در نظرتان...
        ولی من برخلاف آنها این شعر سعدی را شعر میدانم خوب هم میدانم؛
        شعر که عامل بوجود آمدن آن احساس و عاطفه است؛
        به گفته ی ارسطو سخنی موثر و مخیل که شوری در دل بر پا کند و حالتی از غم یا شادی را در درون انسان ایجاد کند..
        و کلامی که فقط موزون و دارای قافیه باشد میشود؛نظم
        یعنی کلامی که خالی از احساس و تخیل و ...باشد
        اما همانطور که خودتان گفتید شعر سیپد را بوجودند آوردند شعری که اطلاعات کافی در رابطه با آن ندارم؛
        ولی تصور میکنم که وزن نداشته باشد ولی صور تخیلات و احساسات زیادی درآن دارد وبرای همین هم به آن شعر می گویند هرچند از نڟم خالی باشد؛که بشتر با انها شعر منثور می گویند...
        اما ار نڟر من شعری که هم احساس و تخیل و در آن باشد و هم وزن و قافیه داشته باشد زیباتر است و ببشتر در دل انسان شور به پا میکنند و احساس غم یا شادی را بهتر به خوانند القا میکنند؛
        حال شعر زیبایی سعدی که هم وزن دارد و هم قافیه و هم حین خواندن به مخاطبش احساس خوب القا میکند و هم زمانی که مفهوم آن را می فهمیم میبینم که چقدر زیبا سیر و سلوک را با عشق ها و اصطلاحی زمینی بیان میکند؛
        که ما عشق او را زمینی متصور میشوم؛ چگونه میتوانم بر ماهیت شعر بودنش تردید کنم
        با این توصیفات من این شعر سعدی را شعر میدانم
        هرکس نظر خاص خود را دارد؛ و مشتاق نظرات اساتیدبزرگوار از این لحاظ نیز هستم
        موفق باشید خندانک خندانک
        محمد گلی ایوری
        چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۱ ۰۹:۳۷
        سلام و عرض ادب برشما مهربانوی جوان و فرهیخته
        سروده ای بسیار عالی از شاعر نامی را به ارمغان آورده اید و خواندم و لذت مضاعف بردم. و در مورد غزلیات سعدی صحبت کردن کار ساده ای نیست و این کمترین فقط می خوانم و برداشت خودم را بر می دارم و بس.
        با عرض پوزش
        به عنوان مثال عرض کنم که یکی از برداشت های بنده این است که خداوند بی نیاز آنقدر متعالی و بزرگ است که در تصور ذهن کوچک نمی گنجد و انسان باید آنقدر فهیم و بزرگ گردد که خداوند را بپذیر و ...
        و اگر رشد یافتی و به خدار رسیدی، از غم و غصه رها خواهی شد و آرامش خواهی یافت ...
        و اگر چناچه در خلوت خویش به اسراری رسیدی باید آن را از همه حتی نزدیکانت پنهان کنی چرا که گنجایش دیدن را ندارند ...

        البته ببخشید جهت خالی نبودن عریضه و به بهانه یادگار در صفحه زرین این مجموعه ناب چند سطری را نوشتم
        در پناه حق باشید و استوار خندانک
        افسانه پنام (مولد)
        افسانه پنام (مولد)
        چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۱ ۱۰:۰۰
        سلام و درود
        ممنونم از حضور پورشور شما جناب ایوری بزرگوار
        ممنونم از آنچه گفتید؛واقعا برایم ارزشمنداست خندانک خندانک
        در پناه خداوند منان خندانک
        ارسال پاسخ
        سعید صادقی (بینا)
        چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۱ ۲۱:۲۰
        شعری اینچنین که خیلی عینی سروده شده است
        تنها برای من بیسواد عرفانی محل سوال است که چه گفت شیخ اجل و چه عشق بازی کرد.

        در محل عشق بازی با محبوب اگر لایق باشی هر آنچه در ظرف تو ریزند مدهوشش میشوی خواه از خواندن این شعر برداشت خودت را داشته باشی خواه به منظور خود شیخ رسیده باشی

        تنها عشق جذاب است

        ممنونم از شما بابت به اشتراک گذاشتن این شعر روح افزا خندانک
        افسانه پنام (مولد)
        افسانه پنام (مولد)
        چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۱ ۲۲:۲۳
        سلام و درود بر شما جناب صادقی بزرگوار
        ممنونم از نظرتان؛بله درست است؛آنقدر این غزل زیباست که هرگونه از آن برداشت کنیم و از هرجهت به آن نگاه کنیم زیباست...
        ممنونم از شما
        موفق باشید خندانک
        ارسال پاسخ
        مجتبی شفیعی (شاهرخ)
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۰۱:۰۶
        سلام
        سعدی برتی من نابغه ای است که شعر میگفت و به نظر من این نبوغ اش بود جهان بینی اش را بزایمان به یادگار گذاشت.
        تفاوت زیادی است بین شعرا و هر که نامش مانده است حتمن چیزی در کوله داشته است.
        تمام افراد مشهور زحمت کشیده اند .
        چه در عرصه ی سپید و چه در عرصه ی غیر سپید
        هیچکس صرفا برای اینکه از سبک دیگری چیزی نمی فهمد نباید انرا محکوم کند که این نشانه ای از خود شیفتگی است.و غرور.
        این شعر سعدی را من همیشه زیر لب میخوانم خودم هم نمیدانم چرا
        شاید به این خاطر که به معنی واقعی شعر است.
        چقدر زحت کشیدید که این شعر را نوشتید و به اشتراگ گذاشتید

        افسانه پنام (مولد)
        افسانه پنام (مولد)
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۱۰:۱۷
        سلام و درود جناب شفیعی بزرگوار
        ممنونم از حضور ارزشمندتان
        بله درست فرمودید تمام شعر ها چه در زمینه سپید و چه در زمینه غیر سپید؛برای آنها زحمت کشیده شده است؛و شاعرانشان با عشق آنها را سرودند...
        ممنونم از اینکه نظرتان را بیان کردید
        در پناه خداوند خندانک
        ارسال پاسخ
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۰۱:۱۴
        درود بر شما .سپاس از حسن انتخابتون خندانک خندانک
        افسانه پنام (مولد)
        افسانه پنام (مولد)
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۱۰:۱۸
        سلام و درود بر شما جناب انصاری بزرگوار
        ممنونم از حضور و نظرتان
        در پناه حق خندانک
        ارسال پاسخ
        منیژه قشقایی
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۱۴:۲۸
        آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
        که دل اهل نظر برد که سریست خدایی

        (وصف رخساره خورشید زخفاش مپرس
        که در این آینه صاحب نظران حیرانند)

        درود مجدد و شاید بیت بالا اشاره ای به معشوقی خاص دارد
        هرچند اصرار ی بر عرفانی بودن این شعر حضرت سخن من کوچکترین ندارم ،که در نظر خود ایشان بیشتر از درویش سخن به میان آمده ، و بین صوفی و عارف و درویش تفاوت است ....

        از نظر من هرچه رنگ عشق پذیرد الهی ست ، خندانک
        در مورد شمع نیز رسم بوده است برای احترام و نشان دادن بزرگی میهمان خود برای ایشان شمع روشن می کردند و هنگام بدرقه میهمان شمع را با دو انگشت خاموش می کردند که کشتن گفته می شد .. که دیگران متوجه می‌شدند میهمان دیگر نیست ، در بیت مورد نظر می گویند شمع را حتی خاموش می کنم که دیگران پی به وجود میهمان نبرند ....
        افسانه پنام (مولد)
        افسانه پنام (مولد)
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۱۵:۱۲
        سلام و درود مجدد بانو جان
        ممنونم از حضور شما در این صفحه؛خداوند توفیقتان دهد؛
        گفته هایتان را خواندم درست و قابل تامل هستند...
        احساس میکنم با گفته های شما عزیزان هر لحظه داناتر و جانم عطش یادگیرش بیشتر می شود خندانک
        ممنونم بانو جان خندانک
        در پناه خداوند خندانک
        ارسال پاسخ
        اميرحسين علاميان(اعتراض)
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۱۸:۰۰
        عرض ادب و احترام
        درود بر بانو پنام، حرکت خوبی انجام دادید و من از شما بابت راه‌اندازی چنین مبحثی و البته نظرات پخته، بیطرفانه، و منطقی‌تان تشکر میکنم🙏
        اما از نظرات ناپخته و غیرمنطقی برخی از دوستان بعد از اینهمه سال فعالیت تعجب میکنم! واقعا انتظار نداشتم. هرچند تعدادشان بسیار اندکه و نمیدونم چرا هرازگاهی در مقام وکیل مدافع فلان سبک ظاهر میشوند و گاهی مثل قاضی حکم صادر میکنند... البته میتونم درکشون کنم.
        در این روزهای سخت و سنگین، وسط اینهمه مشکلات و اتفاقات تلخ و ناراحت کننده یکباره احساس وکیل مدافع بودن بهشان دست میدهد و وظیفه خود میدانند که مثلا از فلان سبک دفاع کنند؛ اونوقت از چی نمیدونم! آهان شعر کلاسیک ما بهتره و نظم نیست نه سپید بهتره نخیرم اصلانشم خوب نیست و... از این قبیل حرف و بحث‌های کودکانه. بنظرم پخته‌ترین نظرو آقا شاهرخ عزیز دادند. (بشخصه نه کار اون دوست سپیدسرا رو تایید میکنم نه کار این دوست کلاسیک سرا) انگار الان در مملکت ما هیچ مشکلی وجود نداره فقط کمیت ادبیات لنگ میزنه!
        به هرحال وقتی از سر ناآگاهی و دشمنی شایدم ناتوانی، و یا به منظور مجادله اسم از شاعری میبرند خب باید منتظر واکنش از سمت طرفداران فلان شاعر هم باشند دیگه طبیعیه اما بنظر من این کار درستی نیست. این دوستان ظاهرا با شرق‌گرایی مشکلی ندارند اما تا دلتون بخواد با ادبیات غرب‌ زاویه دارند و سپید رو غرب‌گرایی مینامند. (در صورتی که نطفه‌ی شعر فارسی در عصر هخامنشیان بسته شده و ریشه در یونان و روم باستان داره) محض اطلاع و برای آگاهی دوستان باید عرض کنم که ادبیات ایران قرن‌ها وام‌دار ادبیات عرب و سبک هندی و عراقی و... بوده و سال‌ها نیز وام‌دار ادبیات غرب... که به‌نظر من اصلا ایرادی نداره. (باید به ایشان گفت؛ خب حالا میفرمایید چیکار کنیم!؟ به قول معروف همینی که هست. سینما و تیاتر و ماشین‌های باکیفیت و گوشی موبایلش و... خوبه اما شعر غرب بد و اَخه😄جالبه والا! خلاصه دیروز هرچی بود خوب یا بد تموم شده رفته... برای امروز و اکنون چیکار کنیم؟ چه کنیم حال دل ایران و ایرانی، و حال دل ادبیات خوب بشه؟! یا حرفی بزنیم که بدرد آیندگان و نسل فردای این سرزمین‌ بخوره! پس بنابراین خیلی خودتون رو درگیر این ماجراها نکنید؛ عیسی به دین خود موسی به دین خود.) بحث که زیاده اما ترجیح میدم حرفی نزنم... بماند. عجب! لابد فکر میکنند باید در عالم شعر و ادبیات نیز واردات و صادرات راه بندازند و به تقابل افراطی و بی‌اساس غرب و شرق دامن بزنند! واقعا خنده داره. در دنیای شعر و ادبیات مطرح کردن چنین مباحثی ماقبل بحثه و روح ادبیات رو زخمی میکنه. لطفا خودمون کاری نکنیم که به ما برچسب جهان سومی بزنند.
        میل و سلیقه و گرایش افراد یا جهان‌بینی‌شان یه چیز است و توانایی‌شان چیز دیگر. مثلا فرض کنید یک کارگردان، بالا تا پایین سینما رو میشناسه و صفر تا صد تکنیک فیلمسازی رو بلده اما بنا به دلایلی، دوستداره و میلش میکشه فیلم مستند بسازه... چه ربطی داره به توانایی و این حرفا! بنظرم اصلا ایرادی نداره و کاملا یه چیز شخصیه. اول خودتون شعر و ماهیت شعر و شاعری رو بشناسید و بعد سبک‌ و قالب‌های مختلف‌رو بکوبید. چه خوشتون بیاد چه بدتون فعلا که شعر نو، شعر سپید، و سبک آزاد طرفداران بسیار زیادی داره؛ کافیه یه نگاه به لیست مفاخر و شاعران نامدار در این صدسال بندازید که اکثرشون نوسرا بودند.
        از دوستان خواهش میکنم کوری‌خونی رو کنار بذارند و مثل طرفداران قرمز و آبی نباشند... که دورانش گذشته و برای زمان قلقلک میرزاست؛ بهتره به سبک و سلیقه یکدیگر احترام بذاریم. نه من وکیل مدافع شاملو و شعر سپیدم نه شما وکیل مدافع ادبیات سنتی و سعدی! با آنها یا بی آنها فعلا که اوضاع اینچنین است.
        این مباحث و کل‌کل‌های نخ‌نما ممکنه طرفداران این دو سبک رو مقابل یکدیگر قرار بده؛ مثلا من نوعی که شاملو رو دوستدارم، یکباره تصمیم بگیرم مقاله‌ای از دکتر شمیسا ارسال کنم که در آن حقایق تلخی راجع‌به حافظ و سعدی و مولانا گفته شده و ادبیات شاهد بازی (جمال‌پرستی) و عرفان کذایی و هزلیات جنسی، زیر تیغ نقد رفته است. یعنی صراحتا گفته؛ بله کنار فلان‌کار غیراخلاقی غزل هم میگفتند. اما نه من حوصله‌اش رو دارم وسط اینهمه ماجرا بچسبم به این موضوع، نه انقدر بیکارم که طرفداران سعدی رو شاکی کنم، و نه شخصیتم به من این اجازه رو میده که به شاعر مورد علاقه کسی توهین کنم. (البته تا وقتی که طرف مقابل توهین نکنه، بعدش نمیدونم واکنشم چجوری میشه)
        اشعار سنتی و ادبیات قدمایی با سلیقه من جور در نمیاد اما اگه غزل و قصیده‌ و... خوبی باشه میخونم و می‌اندیشم و از همه مهمتر به آن احترام میذارم. سبز و سلامت باشید خندانک

        افسانه پنام (مولد)
        افسانه پنام (مولد)
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۱۸:۳۸
        سلام و درود بر شما جناب علامیان بزرگوار
        ممنونم از حضور ارزشمندتان..
        هرکسی متواند نظر خودش را صادقانه بیان کند بدون توهین به طرفداران آن سبک؛وظیفه ی ما این است که به نظرات هم دیگر احترام بگذاریم و اگر هم نظری اشتباه باشد میتوانیم با دلیل منطقی آن نظر اشتباه را نقد کنیم؛
        تا زمانی که نتوانیم؛به سلیقه های همدیگر احترام بگذاریم باید انتظار همچین مجادله ها را داشته باشیم...
        ؛پس حواسمان به گفتارها و نحوه ی برخوردمان باشد؛
        و اعتقادات دیگران را خدشه دار نکنیم تا دیگران نیز اعتقادات مرا خدشه دار نکنند...
        تشکر از حضور شما و گفته های بجای شما خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        فرامرز شعبانی
        شنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۱ ۰۰:۰۴
        با سلام،
        حوادث تلخ و گزنده ی ماه‌های اخیر که به اشتباه "اعتراض" نامیده می‌شود فارغ از گرایش های سیاسی دردناک و ناراحت کننده است ولی استفاده ی ابزاری از آن برای عدم پاسخگویی و رفع شبهات به بهانه ی بی حوصلگی در یک سامانه ی منسوب به ادب و فرهنگ منطقی بنظر نمی‌رسد. بدیهی است هر باوری در هر زمینه موافق و مخالفانی دارد که تلاش می‌کنند با عبور از نظرات مخالف از اندیشه های خود دفاع نمایند. تضارب آرا و تقابل اندیشه ها اگر در فضایی منصفانه و محترمانه و عاری از تعصب شکل بگیرد در روال طبیعی خود با غربال تفکرات، تشخیص سره از ناسره را آسان‌تر می‌کند. دستیابی به این هدف زمانی ممکن است که بجای کنکاش در نیت پرسشگر و تلاش برای تخریب او و گله و شکایت از زمین و زمان برای به حاشیه بردن اصل موضوع با تمرکز بر آگاهی‌های خود بفکر ارائه پاسخ باشیم. وارد کردن اتهامات بی اساس و نسبت دادن صفات غرب ستیز و شرق گرا به تفکر مقابل شیوه ی منسوخی است که حتی در پایین ترین سطوح علمی هم کاربرد خود را از دست داده است. نباید انتظار داشت همه ی افراد در برابر جفایی که به فرهنگ این کشور می‌شود از خود حساسیت نشان داده و در مقام وکیل از میراث ادبی خود دفاع نمایند همیشه گروهی عافیت طلب و بی تفاوت نه تنها در برابر انحرافات سکوت اختیار کرده اند، بلکه با پشت کردن به ریشه های خود و تمسک به هر ریسمان پوسیده ای تلاش می‌کنند همگان را با خود همصدا نمایند. در همین رابطه چنانچه در فرآیند طرح موضوع توهین یا بی حرمتی دیده شد لازم است با ذکر مصداق به ناشر برای رعایت حریم گفتگو تذکر داده شود وقتی در مطلب منتشر شده هیچ صورتی از توهین و بی احترامی مشاهده نمی‌شود خط و نشان کشیدن و تاکید بر سیاست توهین متقابل توجیه عقلانی ندارد. پرسش ساده است : تا زمانیکه مثلا تعریف جامع و مشخصی از گیاه ارائه نشده آیا این ادعا که سنگ گیاه نیست پذیرفتنی است؟ وقتی در سیر تاریخ فرهنگ یه کشور در مقابل یک باور نقطه ی پایان می‌گذاریم و با رد تمام آنچه تاکنون شعر نامیده می‌شده برای مقوله ی شعر جشن تولد یکسالگی میگیریم آیا پیشتر لازم نیست تعریف روشن و مشخصی از شعر داشته باشیم تا با مقایسه متون گذشته با تعریف ارائه شده "شعر" یا "نه شعر" بودن آنها را قضاوت کنیم. قالبی که هنوز در شعر بودنش تردید جدی وجود دارد با کدام معیار آنچه پیشتر سروده شده را شعر نمی‌داند؟ این پرسش ارتباطی به جهات جغرافیایی ندارد و چنان پیچیده نیست که برای ارائه پاسخ به بازی‌های کودکانه متوسل شویم.

        سخنی با آیندگان : آنچه می‌توانستیم انجام دادیم تا میراث گرانبهایی که حاصل زحمت نیاکان ماست بدون آسیب به شما منتقل شود تقابل با آنها که با ژست روشنفکری از تحقیر فرهنگ خود و اعتلای ادبیات بیگانه لذت می‌بردند گرچه ناخوشایند بود ولی حقیقتی را روشن ساخت در طول تاریخ و در جای جای این سرزمین و در همه ی زمانها یادگارهایی از انسانهای بزرگ بجا مانده که هر یک به تنهایی برای سربلند کردن یک ملت کافی است و آنها که قصد داشتند در مقابل شکوه و عظمت فرهنگ این کشور قد علم کنند شاید چند صباحی شنیده شده باشند ولی این صدای خفیف در برابر طوفان هنر و عشق هزاران ساله قوی تر از یک شمع نبود.

        یکی از عاشقی میگه
        یکی میخنده و میره
        یکی درگیره با فردا
        یکی از زندگی سیره
        یکی رد میشه از دریا
        یکی تو فکرِ بارونه
        یکی همسایه ی خورشید
        یکی برفِ زمستونه

        فرامرز شعبانی
        25 آذر 140‪1
        افسانه پنام (مولد)
        شنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۱ ۱۲:۰۹
        سلام و درود مجدد جناب شعبانی بزرگوار
        گفته هایتان را خواندم آن هم چندین بار؛
        قدمتان بر روی چشم بنده است؛
        تمرکزم را بخاطر کسالت و بیماری از دست داده ام
        شاید منظورتان را اشتباه فهمیده باشم؛ولی اینطور به نظر میرسد که جانب داریتان از شعر های کلاسیک و ناراحتی شما بابت آن دسته ای است که شعر های نوپای خود را شعر و شعر های بزرگان و فریهیختگان قبل خود را انکار کرده اند؛
        از این جهت ک انکار کردن شعرهای شاعران قرن های گڋشته آنهای که باعث شدند زبان شعر پارسی حفظ و به ما نیز انتقال یابداشتباهی است بزرگ و ما مدیون بزرگانی چون رودکی و فردوسی هستیم؛
        چون رودکی پدر شعرفارسی و فردوسی نگه دارنده ی شعر وزبان فارسی است؛و این چیز کمی نیست...
        اما این را هم از یاد نبریم که شعر های جدیدمانند شعرهای نیمایی و سپید و ...نیز شعر هستند؛و بنا بر همین
        نه ادعای شعر نبودن شعر های معاصر پڋیرفتنی است و نه شعر نبودن شعرهای بزرگان قبل ما...
        نوآوری و خلق قالب های جدید م؛نه تنها بد نیست بلکه باعث میشود؛که ذهنمان بازتر و شور شوق به شعر بیشتر چون گاها تکراری بودن قالب خواننده را اذیت میکند؛و گویا تکرار گفته های قبل است..
        و برای همین در طول قرن ها تلاش بر این بود که سبک های جدید خلق شودمانند سبک های خراسانی؛وآمدن سبک زیباتر عراقی بعداز آن و همچنین آمدن سبک هندی و بعد از آن بازگشت و رجوع به سبک خراسانی و عراقیو حال هم سبک های جدید معاصر
        و جه بسا در آینده نیز سبک های جدید می آیند و زبان شعر را نیز غنی تر میکنند اما به شرطی اینکه در هر سبک و قالبی طبع آزمایی کنند و فقط به یافته های جدید خود بسنده نکند؛
        چرا که این حالت شبیه این می ماند که دانشمند نو ظهور چیزهای جدید کشف کند که ربطی به کشفیات گڋاشتگان هم نداشته باشد اما صرف اینکه او چیزی را یافته است که متفاوت از گذشتگان و شاید هم جالبتر از کشفیات آنان؛اما تمام کشفیات ماقبل خود را رد به دلیل آن چیزی که او یافته است را دیگران نیافته اند؛و به همین فقط به گفته های خود تکیه کند»
        در این صورت باید گفت نه کشفیات شما کامل است و نه کشفیات ما قبل شما...
        تعریف شعر از ارسطو که سال های قبل مسیح می زیست؛زیباست و میتواند یک معیاری باشد برای تشخیص دادن شعر از،غیر شعر:
        هر کلامی که موثر و مخیل که شوری در دل بر پا کند و حالتی از غم یا شادی را در درون انسان ایجاد کند.
        و نظم را متفاوت از شعر میداند...
        پس هر شعر الزامیتی به نڟم ندارد..
        چه بسا وقتی شعری نڟم داشته باشد زیباتراست و بهتر میتواند در دل شور به پا کند و بهترمی تواند؛ عاطفه را به مخاطب منتقل کند..
        با تمام این تفاسیر من به تمام شعرهای سرزمینم احترام قائلم آنها را هنر میدانم...
        در پناه خداوندگار خندانک
        فرامرز شعبانی
        يکشنبه ۲۷ آذر ۱۴۰۱ ۱۵:۰۲
        با سلام،
        سرکار خانم پنام
        با احترام بسادگی نمی‌توان با استناد به تعریفی مبهم از یک فیلسوف یونانی، باوری که طی قرنها در فرهنگ یک کشور شکل گرفته را قضاوت و در مورد آن حکم قطعی صادر کرد.
        استناد به تعریفی مخدوش منسوب به ارسطو و حکم قطعی در مورد شعر از سه زاویه محل اشکال است.
        1- تعریف ارسطو از شعر را باید از مجموع نظرات او استخراج کرد نظریه ادبی ارسطو بر پایه ی تقلید بنا می‌شود و سه عنصر وزن، هماهنگی و لفظ را ارکان آن می‌داند. به باور ارسطو شعر زاییده دو نیروی غریزی انسان یعنی تمایل به تقلید و ریتم (وزن) است و زیبایی برآمده از ترتیب منظم اجزاست ارسطو معتقد بود عنصر تخیل لازمه ی شعر است که می‌تواند منظوم باشد با جمع بندی نظرات ارسطو هرگز این معنا بدست نمی‌آید که شعر کلامی "مخیل" و "بدون وزن" است بزبان ساده شعر بودن کلام موزون را نفی نمی‌کرد همانطور که کلام مخیل بدون وزن را شعر می‌دانست.
        2- برای درک این موضوع که چرا ارسطو هر کلام مخیل را شعر میدانست باید به روزگار او توجه کرد. نظرات ارسطو در باب شعر برگرفته از آثار هم عصر خود بوده است دوره ای که هنر نمایشی در یونان مرسوم و نویسندگان متون نمایشی را شاعر می نامیدند و به تبع آن هر متن مرتبط شعر نامیده می‌شد طبیعی است در بستر چنین فرهنگی هر کلام مخیل شعر نامیده می‌شود بهمین دلیل نظرات ارسطو در حوزه ی شعر و ادب توسط بزرگانی که بعد از او در خصوص شعر و ادبیات فارسی رساله نوشته اند چندان بکار نمی‌آید. و نتیجه این می‌شود که امروزه در فرهنگ ادبی ما بین قلمرو شاعر و نمایشنامه نویس مرز مشخصی وجود دارد و یک نمایشنامه هرقدر هم که مخیل باشد شعر نامیده نمی‌شود.
        3- توضیح داده شد که در تعریف هنر و فرهنگ این سرزمین استناد به نظرات ارسطو راهگشا و تعیین کننده نیست و بزرگان ادب این سرزمین نظرات او را با شاخص های فرهنگی زبان فارسی منطبق و از یک جنس نمیدانند. حتی اگر این موضوع را نادیده بگیریم سوال مهم اینست: آیا با وجود اندیشمندان بزرگ ایرانی که طی قرنها نفس به نفس با فرهنگ زبان فارسی در ارتباط بوده اند و تلاش کرده اند مفهوم شعر را تبیین و صحیح ترین تعریف را به ما ارائه کنند، مراجعه به آرای ارسطوی یونانی با وجود اختلافات فرهنگی محلی از اعراب دارد؟ آیا باید به باور بزرگان ادبیات این سرزمین که تقریبا همگی وزن را جز لازم شعر می‌دانند بی توجه بود و آرای ارسطو را پذیرفت؟! آیا مراجعه به فرهنگ سایر ملل در حالیکه مشابه ادبیات غنی فارسی کمتر وجود دارد نشانه نادیده گرفتن سرمایه های ملی در حوزه ی فرهنگ نیست؟

        🔸با اینحال هر فردی می‌تواند متنی را با هر کیفیتی بنویسد و شعر بنامد و کسی متعرض نشود تا اینجا مشکلی بروز نمیکند اما وقتی همان فرد مدعی می‌شود فقط آنچه من مینویسم شعر است و چیزی بنام شعر تاکنون وجود نداشته حق داریم از ماهیت و موجودیت شعر دفاع کنیم.
        🔸منصفانه این بود که اجازه می‌دادیم مخاطب و مردم قالب جدید را قضاوت کنند و اگر با رسوبات فرهنگی خود منطبق دیدند شعر بدانند ولی چون مردم به آن روی خوش نشان ندانند خودشان بریدند و دوختند که ما شعر هستیم و لاغیر.
        🔸شاید بهمین دلیل اعتقاد دارند شعر برای خواص سروده می‌شود نه عوام و بقول یکی از دوستان خواص هم همان حاضران در جلسات شعرخوانی آنهاست.
        🖍️نتیجه: ورود قالب سپید به طبقه بندی شعر مشکی ایجاد نمی‌کند خیلی هم خوش آمدند بهر حال این مردم هستند که قضاوت می‌کنند و عمر سبک‌ها بسته به استقبال مردم کوتاه و بلند است و آنکه نمره ی قبولی نگیرد محکوم به فناست اما وقتی این مهمان تازه از راه رسیده قصد اخراج صاحب خانه با قرنها قدمت از حوزه ی شعر را دارد اولین سوال اینست که تعریف شما از شعر چیست که می‌توانید بسادگی "شعر" را از "نه شعر" تشخیص داده حکم به اخراج دهید؟
        مطلب به اندازه ای روشن است که اگر دوستانی همچنان بر باور خود پافشاری کنند دلیلی جز غرض ورزی و لجاجت برای آن متصور نیست.
        موفق باشید.
        فرامرز شعبانی
        يکشنبه ۲۷ آذر ۱۴۰۱ ۱۵:۲۱
        با سلام،
        سرکار خانم پنام با آرزوی رفع کسالت و بازگشت سلامتی و با احترام عرض میشود:
        بسادگی نمی‌توان با استناد به تعریفی مبهم از یک فیلسوف یونانی، باوری که طی قرنها در فرهنگ ادبی یک کشور شکل گرفته را قضاوت و در مورد آن حکم قطعی صادر کرد.
        استناد به تعریفی مخدوش منسوب به ارسطو و صدور حکم قطعی در مورد شعر از سه زاویه محل اشکال است.
        1- تعریف ارسطو از شعر را باید از مجموع نظرات او استخراج کرد نظریه ادبی ارسطو بر پایه ی تقلید بنا می‌شود و سه عنصر وزن، هماهنگی و لفظ را ارکان آن می‌داند. به باور ارسطو شعر زاییده دو نیروی غریزی انسان یعنی تمایل به تقلید و ریتم (وزن) است و زیبایی برآمده از ترتیب منظم اجزاست ارسطو معتقد بود عنصر تخیل لازمه ی شعر است که می‌تواند منظوم باشد یا نباشد با جمع بندی نظرات ارسطو هرگز این معنا بدست نمی‌آید که شعر کلامی "مخیل" و "بدون وزن" است بزبان ساده شعر بودن کلام موزون را نفی نمی‌کرد همانطور که کلام مخیل بدون وزن را شعر می‌دانست.
        2- برای درک این موضوع که چرا ارسطو هر کلام مخیل را شعر میدانست باید به روزگار او توجه کرد. نظرات ارسطو در باب شعر برگرفته از آثار هم عصر خود است دوره ای که هنر نمایشی در یونان مرسوم و نویسندگان متون نمایشی را شاعر می نامیدند و به تبع آن هر متن مرتبط شعر نامیده می‌شد طبیعی است در بستر چنین فرهنگی هر کلام مخیل شعر نامیده می‌شود بهمین دلیل نظرات ارسطو در حوزه ی شعر و ادب توسط بزرگانی که بعد از او در خصوص شعر و ادبیات فارسی رساله نوشته اند چندان بکار نمی‌آید. و نتیجه این می‌شود که امروزه در فرهنگ ادبی ما بین قلمرو شاعر و نمایشنامه نویس مرز مشخصی وجود دارد و یک نمایشنامه هرقدر هم که مخیل باشد شعر نامیده نمی‌شود.
        3- توضیح داده شد که در تعریف هنر و فرهنگ این سرزمین استناد به نظرات ارسطو راهگشا و تعیین کننده نیست و بزرگان ادب این سرزمین نظرات او با شاخص های فرهنگی زبان فارسی را منطبق و از یک جنس تشخیص نداده اند. حتی اگر این موضوع را نادیده بگیریم سوال مهم اینست: آیا با وجود اندیشمندان بزرگ ایرانی که طی قرنها نفس به نفس با فرهنگ زبان فارسی در ارتباط بوده اند و تلاش کرده اند مفهوم شعر را تبیین و صحیح ترین تعریف از این مقوله ی فرهنگی را به ما ارائه کنند، مراجعه به آرای ارسطوی یونانی با وجود اختلافات فرهنگی محلی از اعراب دارد؟ آیا باید به باور بزرگان ادبیات این سرزمین که تقریبا همگی وزن را جز لازم شعر می‌دانند بی توجه بود و آرای ارسطو را پذیرفت؟! آیا مراجعه به فرهنگ سایر ملل در حالیکه مشابه ادبیات غنی فارسی کمتر وجود دارد نشانه نادیده گرفتن سرمایه های ملی در حوزه ی فرهنگ نیست؟

        🔸با اینحال هر فردی می‌تواند متنی را با هر کیفیتی بنویسد و شعر بنامد و کسی متعرض نشود تا اینجا مشکلی بروز نمیکند اما وقتی همان فرد مدعی می‌شود فقط آنچه من مینویسم شعر است و چیزی بنام شعر تاکنون وجود نداشته است حق داریم از ماهیت و موجودیت شعر دفاع کنیم.
        🔸منصفانه این بود که اجازه می‌دادیم مخاطب و مردم قالب جدید را قضاوت کنند و اگر با رسوبات فرهنگی خود منطبق دیدند شعر بنامند ولی چون مردم به آن روی خوش نشان ندانند خودشان بریدند و دوختند که ما شعر هستیم و لاغیر.
        🔸شاید بهمین دلیل اعتقاد دارند شعر برای خواص سروده می‌شود نه عوام و بقول یکی از دوستان خواص هم همان حاضران در جلسات شعرخوانی آنهاست.
        🖍️نتیجه: ورود قالب سپید به طبقه بندی شعر مشکی ایجاد نمی‌کند خیلی هم خوش آمدند بهر حال این مردم هستند که قضاوت می‌کنند و عمر سبک‌ها بسته به استقبال مردم کوتاه و بلند است و آنکه نمره ی قبولی نگیرد محکوم به فناست اما وقتی این مهمان تازه از راه رسیده قصد اخراج صاحب خانه با قرنها قدمت از حوزه ی شعر را دارد اولین سوال اینست که تعریف شما از شعر چیست که می‌توانید بسادگی "شعر" را از "نه شعر" تشخیص داده حکم به اخراج دهید؟ پرسشی که هرگز پاسخ داده نشد.
        مطلب به اندازه ای روشن است که اگر دوستانی همچنان بر باور خود پافشاری کنند دلیلی جز غرض ورزی و لجاجت برای آن متصور نیست.
        موفق باشید.
        افسانه پنام (مولد)
        يکشنبه ۲۷ آذر ۱۴۰۱ ۱۹:۴۲
        سلام و درودمجدد جناب شعبانی بزرگوار
        ممنونم از لطف شما
        قبل از هرچیزی باید بگویم که بدون تعصب باید سخن گفت؛
        مثلا داوری را که برای قضاوت مسابقات فوتبال می فرستند باید بدون تعصب به تیم مورد علاقه اش داوری کند تا دچار مشکل نشود...
        حال چه عیبی میبینید که من در سخنانم از جناب ارسطو( که روحش قرین رحمت الهی باشد) کمک بگیرم؛
        ارسطوی که بیشترین آراء فیلسوفان ایرانی بر اساس نظرات ایشان ساخته شده اند؛حتی این ایرانیان بودند که باعث آشنایی مجدد اروپایان با ارسطودشدند...
        ارسطو و استادش افلاطون در جامعه ای زندگی میکردند که
        مشرک بودند؛آنها توانستند از طریق عقل و استدلال هایشان به خداوند یکتا دست یایند؛و سقراطی که جانش را در راه خدای یکتا داده بود...
        این ها چیز کمی نیست چرا که؛اکنون بعداز این همه پیشرفت ها و علم و دانش و فناورها؛هنوز عده ای هستند که خداوند را درک نکرده اند و نمی شناستد...
        وآمدن شرک مدرن در جامعه ها...
        این جاهلیت بخدا قسم سختر است...
        کتاب مابعدالطبیه ارسطو را ابن سینا ۴۰بار می خواند ولی نتوانست آن را درک کند؛تا اینکه کتاب اغراض مابعدالطبیعه فادابی(ساده شده ی کتاب مابعدالطبیعه ارسطو) را خواند تا آن را درک کرد...
        خوب میدانیم که با آمدن اسلام و وارد شدن عربی به ایران و پذیرفتن الفبای عربی و زبان فارسی دری بوجود آمد..
        من از فردی سخن گفته ام که قبل از مسیح ظهور میکند...
        با تمام این تفاسیر من به چیز شگفت انگیزتری نسبت به ارسطو رسیده ام؛آن هم جهان بینی که او داشته است
        گویا دانسته است که هزاران سال بعداز او کسانی می آیند اساس شعر را تخیل میدانند نه نظم...
        شما گفتید یک تعریف میخواهید که بتوانید شعر بودن را از شعر نبودن تشخیص دهید من هم گفتم در حال حاضر تعریف ارسطو میتواند بهترین تعریف برای شعر باشد؛وخاتمه دادن به این بحث ها؛چرا که به این تفاسیر هم شعر سپید را میداند و هم شعر کلاسیک؛
        اما بنظر شما
        علت به وجود آمدن شعر چیست؟
        گفتی جان گربه ها رفتند کتاب و دفتران
        چاقو و دستکش های ما در خانه ی ارواحیان
        خوب این شعر خود ساخته بی معنی و خالی از تخیل اکنون به ظاهر دارای نظم است
        اما آیا شعراست؟!نه
        اصلا احساس غم یا شادی به مخاطب القا شد؟!
        اما اگر همین نظم را به گونه ای بگویم که یک تصویر با معنا و قشنگ در ذهن مخاطب مصادر کند دیگر میتوان آن را شعر نامیدنه نظم...
        در حالی که گویا شما قلمروی شعر از نظم را جدا نمیدانید...
        من در سخنان قبلم تاکید کردم که شعرهای قبل شعر؛
        و شعرهای جدید نیز شعر؛
        از خواصی صحبت کردید که اتفاقا همانانی بودند که شعر های نیما راشعر نمیدانستند..
        ولی بعدها شعر هایشان مخاطب پیدا کردند
        من در حال حاضردر همین سایت بیش از هرچیزی شعر سپید میبینم تا نیمایی؛این افراد را نه کسی مجبور کرده است و نه قرار است که مجبور کنند؛اینان فقط براساس ذوق و قریحه ی خود می سرایند...
        و اینکه بخواهند شعرهای قبل خود را انکار کنند بازهم تاکید میکنم که اشتباهی است بزرگ...
        بعضی قوانین وجود دارند که بنابر عرف ماهیتشان عوض میشود؛
        مثالی عینی بگویم...
        مثلا چک های تحریری که به آن اسناد دیداری هم می گویند باید گفت که تاریخ نوشتن بر روی آنها جرم است ...
        اما بنا بر عرف بر روی آنها تاریخ می نویسند؛چون بیشتر مردم این کار میکنند؛ جلوگیری از این امر سخت و گاها غیر ممکن می شود و مشکلاتی همچون چک برگشتی را بوجود آوردند...
        حال اگر من روی چک تاریخ ننویسم و کسی از من ایراد بگیرد آن موقع حسابی خنده دار میشود...
        نمیدانم چرایک لحظه احساس کردم آنهای که شعر سپید می نویسند و درعین حال شعرهای کلاسیک را انکار میکنند شبیه این دسته می شوند...
        شاید بخاطر این باشد که آنها نیز قانون شکنی کردند؛ولی گویا مردم خیلی دوست داشتند چون میخواستند از قید و بند ها رها شوند؛دقیقا همانند همان مثال چک..
        اما شعر سپید هم مشکلات خود راداردآن هم سختر بودنش نسبت به شعر های کلاسیک است
        که در مثال چک مشکلی هم که این عرف بوجود آورده بود چک های برگشتی بود...
        خلاصه بگویم که
        گفته ام باز هم می گویم من هم شعر سیپید را شعر و هم شعرهای کلاسیک را شعر میدانم
        ؛یعنی معتقدم هم شعر منثور وجود دارد و هم شعر منظوم
        ؛دیگر مابقی برعهد اساتید دانا..
        در پناه خداوندگار
        فرامرز شعبانی
        يکشنبه ۲۷ آذر ۱۴۰۱ ۲۳:۴۲
        با سلام،
        سرکار خانم پنام تقاضا میکنم مطالب را با دقت بیشتر ملاحظه فرمایید. شما می‌توانید به کتاب هر نویسنده ای استناد کنید مشروط بر اینکه شرایط لازم برای سند بودن را دارا باشد. بنده به تفصیل اشکالات گواه آوردن از بوطیقای ارسطو را توضیح دادم. با اینحال حتی اگر تعریفی که شما ارائه میکنید صحیح باشد چگونه شعر بودن متون کلاسیک را از آن استخراج میکنید اگر شعر کلام مخیل است تکلیف وزن اشعار کلاسیک چه می‌شود وقتی در این تعریف به وزن اشاره نشده است. تا چند سال پیش اینطور نبود که روی چک تاریخ نوشته نشود تاریخ باید نوشته می‌شد ولی تاریخ روز و درج تاریخ مدت دار قانونی نبود موفق باشید.
        افسانه پنام (مولد)
        افسانه پنام (مولد)
        دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱ ۰۰:۰۳
        سلام و درود جناب شعبانی
        واقعا دیگر مغزم نمیکشد؛
        شما که در تعریفتان اینگونه آورده اید
        نظریه ادبی ارسطو بر پایه ی تقلید بنا می‌شود و سه عنصر (وزن،) هماهنگی و لفظ را ارکان آن می‌داند.
        مگر نمی گوید وزن را از ارکان شعر میدانست؟!
        ولی لازمه شعر را تخیل میداند..

        و همچنین گفتید:

        ارسطو معتقد بود عنصر تخیل لازمه ی شعر است که می‌تواند منظوم باشد یا نباشد با جمع بندی نظرات ارسطو هرگز این معنا بدست نمی‌آید که شعر کلامی "مخیل" و "بدون وزن" است بزبان ساده شعر بودن کلام موزون را نفی نمی‌کرد همانطور که کلام مخیل بدون وزن را شعر می‌دانست.
        منظوم در واقع همان شعر های دارای نظم است(همان شعرهای کلاسیک)


        ارسال پاسخ
        فرامرز شعبانی
        دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱ ۰۰:۱۰
        با سلام،
        سرکار خانم پنام تقاضا میکنم با دقت بیشتر مطالب را مطالعه بفرمایید شما مجاز هستید به کتاب هر نویسنده استدلال کنید مشروط بر اینکه مشخصات یک سند را داشته باشد بنده به تفضیل اشکالات استفاده از آرای ارسطو در بوطیقا را توضیح دادم ظاهرا بعضی خصلت ها قابل انتقال است و بدون دلیل مرا متعصب میخوانید کدام بخش از متن رنگ و بوی تعصب دارد که چنین قاطعانه رای به تعصب می‌دهید. در ضمن اگر فرض کنیم تعریف شما از شعر یعنی \"کلام مخیل\" صحیح است تکلیف شعرهای موزون که خودتان هم به شعر بودنشان اذعان دارید چه می‌شود؟ آیا در تعریف شما اشاره ای به وزن شده است؟ موضوع این نیست که شما هر دو قالب را شعر میدانید بحث اینست که چرا آنها کلام پیش از خود را شعر نمی‌دانند در اینگونه مباحث اگر جانب دوستان و حقیقت را با هم بگیریم تضاد شکل می‌گیرد توصیه میکنم آنرا که اهمیت بیشتری دارد انتخاب و بر آن تمرکز نمایید.
        تا چند سال پیش نوشتن تاریخ روی چک ضروری بود ولی تاریخ روز و نوشتن تاریخ مدت دار غیر قانونی بود شاید قانون چک تغییر کرده است موفق باشید.
        محمود فتحی چقاده
        دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱ ۱۴:۳۷
        افسانه پنام دخترعزیزترازجانم هیچگاه
        محبت ودلسوزی شما برای من وبزرگی
        عارفانه شمارا فراموش نخاهم کرد خندانک خندانک خندانک خندانک
        افسانه پنام (مولد)
        افسانه پنام (مولد)
        دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱ ۱۵:۱۶
        سلام و درود بر شما پدر بزرگوارم
        خدا شاهد است زمانی که کامنت شما را خواندم اشک در چشمانم حلقه زد
        من فقط وظیفه ای که در مقابل شما بزرگان هنر داشته ام را انجام داده ام...
        آن هم بی تاثیر بود
        واقعا شرمنده ی شما و محبت شما هستم،
        ما جوانان این روزگار به بزرگانی چون شما نیاز داریم،
        شمایی که سرد و گرم چشیده ی روزگار هستید
        خداوند سایه شما بزرگان را از سرما کم نکند،آمین

        ارسال پاسخ
        محمود فتحی چقاده
        دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱ ۱۴:۴۹
        دخترم افسانه پنام قلب مهربان نسیب
        هرکسی نمیشود خوشا بسعادتی که تو
        دخترم داری پدر غریب تو محمودگلهای
        عالم تقدیم به تو خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        افسانه پنام (مولد)
        افسانه پنام (مولد)
        دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱ ۱۵:۱۷
        چقدر خوب است که مرا فرزند خود میدانید،
        این گل ها قدر جهان برایم ارزشمند هستند
        ممنونم پدر بزرگوارم خندانک خندانک خندانک
        سرتان سلامت خندانک
        ارسال پاسخ
        محمود فتحی چقاده
        دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱ ۱۹:۱۸
        افسانه عزیزازاینکه لیاقت پدری اینجانب
        رد نفرمودی یک دنیا شرمنده شدم چه فرهنگ
        و اندیشه زیبای داری اگرچه من تسمیم گرفتم
        به سایت دیگری بروم اما سروده های دلنشین
        شمارا بخاطر خواهم داشت ودل تنگ میشوم
        ولی خواهش مندم برای بکسی رونزنید ارزش
        شما بالاتراز آنست که به کسی رو بزنی حیف
        فرهنگ مردمی شماست که روبزنی خندانک خندانک خندانک
        محمود فتحی چقاده
        دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱ ۱۹:۳۱
        دخترم کسانی ادعای بی اندازه وسواد
        بلاترازدیگران می کنند ولی طوطی وار
        سواد معنوی وانسایت لطف خدادادی
        است که هرکسی ندارد انشاالا مرا
        خواهید بخشید دختر بافرهنگ جنوب خندانک خندانک خندانک خندانک
        افسانه پنام (مولد)
        دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱ ۲۰:۰۱
        درود مجدد پدر بزرگوارم
        جناب فتحی؛دشمنتان شرمنده؛
        ان شاءالله هرجا که می روید
        موفق باشید؛
        یک سخن از فررند حقیر به یاد بسپارید؛
        آنکس که با خنده ی دیگران میخندد و با
        گریه های آنها می گرید؛از چیزی بهره برده است
        بنام انسانیت!
        تقاضای که برای بودن شما داشتم؛
        هیچ چیزی از،ارزش من کم نکرده است
        چرا که از،صمیم دل گفته بودم؛و تنها
        کاری بود که میتوانستم بعنوان یک انسان
        برای انسانی دیگر انجام دهم؛و هرگز لحڟه ای به این
        فکر نمی کنم که این کار باعث شکستن غروریا ارزش،یا
        هرچیزی دیگری شود....
        مهربانی زیباترین مخلوق خداوند است؛که میتوانم در آن به وضوح خداوند را ببینم؛
        اگر خداوند را به صد قسمت تقسیم کنیم؛۹۹قسمت مهربانی و خوبی است؛فقط یک قسمتش خشم و غضب است...



        محمود فتحی چقاده
        دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱ ۲۳:۴۰
        داستان سلطان محمود غزنوی راشنیدی
        ازنانوا زاده نباید گدای کرد
        روزی گدای درب خانیه سلطان رفت
        چیزی طلب کرد درب اول دیناری
        بهش داددرب دوم گفت عجب گدای
        پرروی هستی گداگفت یقینم شد که
        نانوا زاده ایی تو دم نانی بدستم
        داده ایی تودخترم از چنین افرادی
        بیشتر ازاین نباید انتظار داشت
        زهرا پنام(دیانا)
        چهارشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۱ ۰۰:۲۷
        محمود فتحی چقاده
        چهارشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۱ ۱۰:۵۷
        عزیزم توهم بدل بی کینه من پی بردی امیدوارم
        خوش بخت بشی
        گل نورس آرزوی همه وجهان هستی مادرت انشاالا
        عارف افشاری  (جاوید الف)
        يکشنبه ۲۵ دی ۱۴۰۱ ۲۰:۴۷
        طرز فکر شما را میپسندم که برخلاف برخی به سمت افراط کشیده نشده موفق باشید خندانک خندانک خندانک
        افسانه پنام (مولد)
        يکشنبه ۲۵ دی ۱۴۰۱ ۲۱:۰۸
        سلام و درود جناب افشاری بزرگوار،
        ممنونم ازحضور ارزشمندتان،
        ممنونم از حسن نظرتان
        ،هرچیزی تعادل آن خوب است،
        نه تفریط یا افراط آن...
        در پناه خداوندگار خندانک
        جواد کاظمی نیک
        يکشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۱ ۱۲:۲۷
        دوردبرشما زیبابود 🌻🌺🌻🌺🌻🌺🌻
        🌹⚘️🪻🌹🌸🌸
        🪻🪻🪻🌹🌹
        ⚘️⚘️⚘️⚘️
        🌺🌺🌺
        🌻🌻
        ❤️
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1