آنقدر در خودم پیچیدم که پیله ای از تنهایی ساختم
پیله ای که با طناب نبودنت پیچیده شد
اما من از آن پیله پروانه ای بُرون آورده ام
همان پروانه ای که پَر پروازش با خار های گل سرخ زخم بَر داشته
همان گلهای سرخی که برای تو آورده شده
خواستم بوسه زنم بر دستان پُر مِهرت
همان هایی که گرم میکرد دل سردم را
اما سرد بود سَردِ،سرد
خواستم بوسه زنم بر چَشمان به رنگ عسلت
همانهایی که پُر از عشق بود
اما بسته بود بسته یِ بسته
من همان پروانه ی بُرون آمده از پیچ و تاب تنهایی ام
همانی که خواست بوسه زند بر رخ ماهت
همانی که سالهاست بوسه میزند بر سنگ سردت
میان من و تو سنگ سردی انداخته فاصله
من همان پروانه ای ام که بالَش با خار گل سرخ مزارت خراش برداشته
بوسه میزنم بر سنگ مزارت
همان خانه ی اَبدیَت
میگیرد دلم از اینکه چَشمهایت حرف ها دارد و اما زبانی برای گفتن ندارد
دلم برایت تنگ میشود و اما باید مانند پروانه بچرخم به دور سنگت
تا آرام شود دل ناآرامم
کاش بجای سنگ سرد آغوش گرمت را داشتم
کاش بودی و بوسه بر چشمانت میزدم
اما نیستی و من باز بوسه میزنم بر سنگ سردت
✏♥
(آرزو هرسیج ثانی)