جمعه ۲ آذر
اشعار دفتر شعرِ رهایی شاعر رها فلاحی
|
|
دیوار؛
دوست داشتنیست
وقتی برای پدربزرگ
--تکیهگاه بود!
|
|
|
|
|
آسمان،،،
باید ببارد،
برای خوزستانِ وطنم...
☆☆☆
اگرچه،
چتری
|
|
|
|
|
دنیای عاشقها،،،
با شکوه وُ زیباست.
|
|
|
|
|
در ناگهانِ باغچه،
آفتابگردانی شُکفت!
|
|
|
|
|
شب
با روشنای چراغهای شهر،
خندهی ستارهها را ماسید.
|
|
|
|
|
شب که میشود؛
[هر چقدر بخواهی]
گلهای پنجپَر
در دامن آسمان سوسو میزنند!.
رها_فلاحی
|
|
|
|
|
سنگها،
سنگ دلها،،،
همه چیز را میشکنند...
¤¤¤
--حتا شخصیت را!
|
|
|
|
|
از همهی عروسکهایم پرسیدم،
نه! هیچ کدام
[دوست داشتن]
--نمیدانستند!
رها_فلاح
|
|
|
|
|
ترش و شیرین،
روییدهاند
بر تنِ تاک
--خوشههای گل!.
رها_فلاحی
|
|
|
|
|
برگهای سبز و بنفش
وَ گلهای سرخ و سفید
در فضای درختها
تماشائی ست...
|
|
|
|
|
--[باد]،،،
زمزمهی خداست که --
میوزد؛
به گوش زمین!
|
|
|
|
|
دریا تویی وُ،
من،
--ماهی کوچک.
|
|
|
|
|
وزید نسیم،
--به گوش زمین
□
چه زیباست؛
--صدای خدا...
|
|
|
|
|
حیاطی کوچک وُ
طنابی بسته
باد به پرواز درآورد رختها را...
|
|
|
|
|
عروسکم
--سنکوپ کردهست...
|
|
|
|
|
این فانوسِ روشنِ ماهه،
که تو شب سیاه
روی زمینِ خدا
داره میخونه!
|
|
|
|
|
موهایم را که کوتاه کردند؛
قلب من به کنار،
با بُغضِ «گُلسرم»
--چه کنم؟!
|
|
|
|
|
فانوس روشن
تو شب سیاه
بر روی دیوار
داره میخونه!
|
|
|
|
|
عروسکام
قبضه روح کردهست
--تنهایی ام را!
|
|
|