يکشنبه ۲ دی
اشعار دفتر شعرِ زیبا شاعر شمیم علی ویسی
|
|
به غیر شعر که تمامش به نام شما شد
دگر چه مانده جز جانم؟... باشد جانم فدایت
|
|
|
|
|
می بینی پاییز را؟
بی رحمانه عاشقانه میشود و
بی وقفه برگ می ریزد
تا هی دلتنگیم را یادم بیاورد
|
|
|
|
|
اینگونه که مرا صدا می زنی
خدا را هم صدا بزن
جهان را به عشق ویران میکند
می دانم....
|
|
|
|
|
من راضیم به بودن تو
حتی در خیال دیگری
در کجای جهان دیده ای
عاشق به این قانعی؟!
|
|
|
|
|
وقت آن شد که شعر را بگذارم و بروم
با خود تک و تنها بروم
به کجا می شود از شاهکار چشمانت گریخت
گیرم
|
|
|
|
|
آنجا را نمیدانم
اما اینجا در زندگی من تا
چشم کار میکند جای تو خالی است
|
|
|
|
|
تو نیستی ببینی که چگونه..
ولش کن دگر
حال بی تو مگر گفتن دارد؟
|
|
|
|
|
من تو را میکنم پیدا هرجای جهان هم باشی
من گر تو را کنم پیدا
به نمایشی زنده ز لبخندت میرسم
به زیار
|
|
|