يکشنبه ۴ آذر
اشعار دفتر شعرِ بانوی اردیبهشت شاعر آراز نامی
|
|
دوست دارم را هزاران بار میگویم
|
|
|
|
|
مهرت را به من بسپار
تصویرت را تا ابد در ذهنم بگذار
|
|
|
|
|
وجود من همسفری چون تو را میخواهد
|
|
|
|
|
بهشتم را در لبخندت نگهدار
روح شادت را به من بسپار
|
|
|
|
|
این لب ها با طعم زهر،این چای مثل قهوه قجر شد
|
|
|
|
|
تا برود از یادم
آن چشمان خمار دلبر
|
|
|
|
|
غیر از این،هیچ خیری بر دگران نصیب نیست
|
|
|
|
|
دست در سینه و خنجر بر زبانم،هر دو یار نا اهل را بریدیم
|
|
|
|
|
تا آمدیم دلمان را شاد کنیم
نگرانی آمد و رویای ما دود شد
|
|
|
|
|
جوابی ساده،آری یا نه
من از سردرگمی بیزارم
|
|
|
|
|
خوش حالیم در عکس هایت محدود شد
|
|
|
|
|
پیچ مویت مرا شیدا کرد
مرا از عشق تو آگاه کرد
|
|
|
|
|
سلام یار شیرین،دلبر
این سیزدهِ نحس را با خود ببر
|
|
|
|
|
من خرد شدم چه ساده
تو از من بریدی
|
|
|
|
|
غم دنیا یک طرف
گریه معصوم تو یک طرف
|
|
|
|
|
عشق یعنی عاشقانه عاشق شدن
|
|
|
|
|
قلبی بی جان در مسیر
او از زندگی شده سیر
|
|
|
|
|
چشمم سو ندارد
اما تصویرت در دل بگذرد
|
|
|
|
|
منطق فهمید تو رفتی،مغز خاموش ایستاد
پس دل لعنتی این عشق یکسو رو رها کن
|
|
|
|
|
به این راضیم و از نو شروع میکنم
|
|
|
|
|
مرزیِ یا مرضیه، چه فرقیست در این میان؟
نام تو با هر صدا و هر هجا بیاید، بماند جاودان
|
|
|
|
|
عید و بهار آمد،اما هوای دلم سرد است
غنچه و نوگل آمد،گرچه برگ های زندگیم زرد است
|
|
|
|
|
هر که از حالم خبر دارد
کاغذ و قلم را بردارد
|
|
|
|
|
چه گرمای عجیبی افتاد بر جان من
نگاه مبهوت به تو،لرزه افتاد ایمان من
|
|
|
|
|
اما حال قدم های ما جداست
دل تو با او،دل بیچاره من سواست
|
|
|
|
|
دوستت دارم عمیق ، پس رهایت میکنم
کمال زیبایی، پس از دور نگاهت میکنم
|
|
|
|
|
زندگیم را فدایه تو کنم،دلبرم
خوب و بدم گرو لبخنده تو شد
|
|
|
|
|
خواب دیدم ......
تکه ابری بود تنها
در آسمان خدا
|
|
|
|
|
مه رویم در شمالی ترین قسمت این سرزمین
من جنوب خشکیده،کارونی که خون جاریست
|
|
|
|
|
آه تو ای بانو اردیبهشت،تا آن وقت که به من بی تاب رسی
قلمی در دستُ شعری در قلب،رویا میپرورانم با خ
|
|
|
|
|
این بار دگر چشمانت در رهَم نیست خندهات دگر یاورم نیست
|
|
|
|
|
روز با خورشید و شب با فانوس،چشم به راه ماندم
تا تو بیای پر کنی خلوت دل را، نه دگر چلچله و پرستو
|
|
|
|
|
با چشمان گریان شب سیه را تا سپیدش دیدم
تو نیامدی جیرانُ شدم حیران
|
|
|
|
|
عاقبت شد، فرش نگاه من به تار و پودت
بینهایت شد،گره بی کران و حلقه به انگشتت
|
|
|
|
|
تا ابد در ذهن بماند خنده شیرین که شد تمامت
حیف است بگویم لبخند،نامش باشد معجزهِ در فالت
|
|
|
|
|
سخنی نیست جز گذر گاه به گاه فصل ها
تغییر اسم کودکی به بزرگسالی در جمع مرد ها
|
|
|
|
|
تو را هرگز نکنم فراموش
اما هر باغ ،انتظار بهاری دارد
|
|
|