يکشنبه ۴ آذر
اشعار دفتر شعرِ امید به آمدنت دارند، چشم هایم... شاعر سعید فلاحی
|
|
و لب هایم،
همچون ابریشم
پیله می کنند
به لب هایت...
|
|
|
|
|
دلتنگ که باشی
آغوشی گشاده میخواهد
برای دلتنگیت...
|
|
|
|
|
شیر می باید بود
در این راز بقای دنیا
گربه ی دست آموز است
شیرِ در سیرک...
|
|
|
|
|
در دهان قلم
مشتی از دردها تلمبار است
که برگ های بر باد رفته ی
دفتر عمر مردی را
قلم می زنند...
|
|
|
|
|
قفس از پرنده سهم می بَرَد
پرواز از آسمان
برای مرغ بی بال و پر
فرقی ندارد
در قفس باز باشد یا بست
|
|
|
|
|
کوتاه میکنم
آرزوهای بلندم را...
|
|
|
|
|
طلوع کن
قندیل روح ام را
هیچ آفتابی
آب نمی کند...
|
|
|
|
|
شیر می باید بود
در این جنگل
گربه ی دست آموز است
شیرِ در سیرک.
|
|
|
|
|
روزگارم را
اگر نیایی
روزمرّگی خواهد کشت
|
|
|
|
|
ديدنت را اجابت بفرمایید
در من
منتظر است سال ها
چشمانی برای دیدنت...
|
|
|