يکشنبه ۲ دی
اشعار دفتر شعرِ رابطه ها شاعر آریا بهزادی نژاد(آریامهر)
|
|
دلم به غصه می رود ولی دگر به کار نه
|
|
|
|
|
بال و پرش شدم که شود جلد خانه ام
پرواز مرد و رفت، همانی که پر نداشت
|
|
|
|
|
قصه ی ما هم به فصل تلخ پایانی رسید.
عشق سخت آمد ولیکن رفتنش آنی رسید
|
|
|
|
|
نشد اما عوض چیزی، هوس دیدی نگاهم رو
به قلبم تکیه کردم بد شکستی تکیه گاهم رو
دیگه چیزی نموند از من
|
|
|
|
|
تن خسته ی دنیا منم ، آواره در صحرا منم ، امروز بی فردا منم ، قدری تماشا کن مرا
|
|
|
|
|
باز من در انتظار یارم آن شهریوری /
من شدم تنهای تنها او به شهر دیگری
|
|
|
|
|
نمیدونم که وقت تو، چجوری میگذره این روزا
یوقتا بار من بودی، که حالا شده دیروزا
|
|
|
|
|
تولدم شدو بازم، تو قلبم کلی غم دارم
نباشی حال دل خوش نیست، بازم عشقت رو کم دارم
|
|
|
|
|
متهم گر دل من بود، فدای سر او
با مصیبت که رقیبم شده قاضی چه کنم
|
|
|
|
|
من وفادارم به عشقت ، بی تو جانم میرود
میکنی هر کار، جانم را دراری پس تو خوب
|
|
|
|
|
شده بارانی همه سقف فلک چکه چکه
شده ام پیر ز دستت و دلم تکه تکه
|
|
|
|
|
دلبری داریمو دلداریمو دل در خویش نیست
دل به یاری داده ایم افسوس او همکیش نیست
|
|
|
|
|
خیلی بد حسیه عاشق کسی باشیو اون
تو رو اندازه ی ارزنم حسابت نکنه
|
|
|
|
|
چه دنیای عجیبی، جذب اونی میشی که میره
براش نیستی مهم اما، دلت بهونه میگیره
|
|
|
|
|
چه سخته خدا وقتی عاشق نباشی
یکی دیگه عشقش به تو شعله ور شه
|
|
|
|
|
پیوسته بر دل میتپی زیبای من نیکو سرشت
رختو تن پوشت حیا فرش قدم هایت بهشت
|
|
|
|
|
روزها احساس را در سینه پنهان میکنم
بزدلم لابد که عشقم به تو کتمان میکنم
|
|
|
|
|
نشستم پشت میزو کاغذای پاره اطرافم
کشیدم روی هر برگه خیالایی که میبافم
|
|
|
|
|
دختر صحرا مرا صحرانشین کردی چرا
رفتی و با غصه و غم همنشین کردی چرا
|
|
|
|
|
قهوه ای تلخ، که چشمان تو در آن دیدم
خوردم و خواب ز چشمان ترم پر زدو رفت
|
|
|
|
|
ازم دوری ولی بازم
توی سینم تو جا داری
نه با زوره نه اجباری
|
|
|
|
|
شده گر صاحب غم این دل بی صاحب من
به فدای سرت این دل که تویی پاره ی تن
جسمو جانم برود روحو روان د
|
|
|
|
|
عاقبت بازیچه ی چشمان مظلومش شدم
نوش کردم جام زهری گیجو مسمومش شدم
|
|
|
|
|
من نمی دانم دلم را دست او دادم چرا
درد بودش او نه همدردم، چقد سادم چرا
|
|
|
|
|
به هر دستی که دادی از همان دستم تو پس گیری
به یاد آور خطاهایت ، بدانی از چه درگیری
|
|
|
|
|
دم ز عاشق بودن خود می زنی، اما نمی دانم چرا
صبح عاشق هستی ، اما شب نمی خواهی مرا
وقت شادی ها
|
|
|