شنبه ۳ آذر
اشعار دفتر شعرِ خاک بی وجود شاعر سمیراعزیزی
|
|
شب است و چراغ دیده ی من پر سوز
مرا به خواب تو می باید هر شب و روز
|
|
|
|
|
خاکستر زیر آتش هستیم
از نسل همان سیاوش هستیم
|
|
|
|
|
هنوزم
می پرستم
آتشی را
که در خاکسترش
باید بسوزم.
سمیراعزیزی
22/12/1396
چهارشنبه سوری مبارک
|
|
|
|
|
امارت های قلبت مرمرین است
مرا در دل نشستی غیر از این است.
سمیراعزیزی
|
|
|
|
|
می ستایمت ای ستودنی ترین
شعر ناگفته ام
زنجیر می کنی دهان بسته ام
|
|
|
|
|
نوشتن درد داشت
برای همین نامش را آهسته نوشتم
سمیراعزیزی
|
|
|
|
|
کردستان
نام دیگر ایران است
او را مادری زاد به نام
آفرت
یعنی (آفریننده)
|
|
|
|
|
به نیمه شب ای ماه
برکن از دل
چراغ دیده را
کو آن شبان بی گاه
کجاست آن آرامش نگاه
بر غبار تن ،چشم
|
|
|
|
|
شکاری نیست دیگر لحظه ها را
مرا این لحظه ها باز آفریدند.
سمیراعزیزی
|
|
|
|
|
بی ماه رویت
شب آفتابی ست
در چله ی خون
|
|
|
|
|
هوای سکوتم را
بغض های تو آشناست
|
|
|
|
|
آسمان ابری نیست
دل من بارانی ست
|
|
|
|
|
ای نفست رایحه ی وصل جان
شور مرا در دل خود کن نهان
کاز تو برآید همه آوای جان
واز تو ببارد همه شب آ
|
|
|
|
|
همه در چشم من و من همه در چشم توام/به تماشای تو مستند همه چشمی و نادیده دلی
|
|
|
|
|
و من خدا را در دستان کوچکم بزرگ خواهم کرد
|
|
|
|
|
پر پرواز مرا سوخت مگر آتش دل
که به خاکستر دل ریخته شد چشم سیه
سمیرا_عزیزی
|
|
|
|
|
پلک به هم نمی رسد آتش دل نمی دمد
|
|
|
|
|
الوند مرا می برد آن جا که تو باشی
دریا شده در بند دلی غرق نباشی.
|
|
|