ببین که بر تن من رد پای صد زخم است
ز وعده های دروغ و امیدِ بی فرجام
پرم از این همه بغضی که در گلو مانده
و گریه های غریبانه ی شباهنگام
برای مردن من یک بهانه هم کافیست
مرا به آب ، به آتش ، به خاک بسپارید
مرا در این شبِ دهشت به باد وعده دهید
مرا دوباره به تیغ هلاک بسپارید
دوباره بر دل من زخم تازه ای زده اند
چنانکه نعره کِشم لاجرم به سینه ی چاه
چگونه بگذرم از این همه دروغ و ریا
که جمله می کِشدم هر زمان به قعر گناه
به ابرها ... که سوارانِ پشت طوفانند
به خشمِ صاعقه سوگند و ریزش باران
به دشت های پر از لاله های خونین که
عنان خود ندهم بر کف ستمکاران
من از عدالت مولایمان خبر دارم
و از حراستِ بی چند و چونِ بیت المال
و دست های عقیل و حرارتِ آهن
و آن زنی که ز پایش گشوده شد خلخال
خدا یکی و علی هم یکی و بعد از او
یکی علی نشد و ادعا فراوان شد
خدا غریب و امامت غریب و حق پنهان
و دین ...که ملعبه ی دستِ پورِ سفیان شد
و کاش این دمِ آخر ز خواب برخیزند
به آیه های صریحِ کتاب برگردند
خدا از این همه غفلت خوشش نمی آید
و کاش سمتِ گلِ آفتاب برگردند.
20 خرداد1400 - البرز - فردیس
بسیار زیبا و شورانگیز بود
مبین مشکلات جامعه
دستمریزاد