ایمان به چشمان تو آوردم از جنس باورهای کبریتی
مستغرقم در موج گیسویت مثل شناور های کبریتی
تا تو خَم آوردی به ابرویت، اخمت تناور تر شد از عزمم
هر چند این عزم تناور بود، نه چون تناور های کبریتی
از من نگردان رو، بمان با من، بی یار و یاور می شوم
بی تو
رحمت چرا باید نیاید بر، بی یار و یاور های کبریتی
هر جور می خواهد دلت ایمان، می آورم بر تو بگو پس رُک
ذاتا بدت می آید آیا از، ایمان بیاورهای کبریتی؟
هر جور می خواهد دلت تا کن، با من که مفتونم نگاهت را
قاضی القضاتِ چشم تو منگ است، مانند داورهای کبریتی
وادار خواهم شد ببازم سر، آن گونه که دل باختم آسان
در عشق از من چون نمی گیرند، پیشی تکاور های کبریتی
گفتی بیاور سر، سر آوردم. تقدیم آن چشمان کافر کیش
گفتی بیاور دل، دل آوردم همچون دلاور های کبریتی
شاید نمی خواهی بیابی چون، من این خمارِ شعله ور در عشق
شاید تو هم، چون من ننوشیدی چای از سماور های کبریتی
این آخرین مصراع چون چشمت، یک روی دیگر دارد این جوری:
《شاید تو، همچون من ننوشیدی، چای از سماور های کبریتی》
جناب استاد حاج محمدی عزیز ایشان که دوست و همکار شماست چرا به ایشان نگفتید که نباید تیک نقد بی مورد بزنند و ما باید بعد از ۱۲ ساعت متوجه بشیم و بریم کلی تیک های نقد بی مورد ایشان را برداریم.. اما برای ویرایش شعرشان سریع تیک نقد زدید بجای اینکه بهشان بگید برند میزکاری و ویرایش بزنند!؟