شبیه مردی که لباس عروسک پوشیده
و جلوی رستورانی می رقصید
خودم بودم و خودم
شبیه راننده مترویی که
هزاران نفر را به مقصد می رسانید
و آخرش تنها بود
خودم بودم و خودم
شبیه دختری دانشجو در شهر غریب
که تنها تلاش میکرد برای زندگی و پیشرفت
خودم بودم و خودم
شبیه پاکبانی که هر روز جلوی نیمکت های پارک را تمیز می کرد
خودم بودم و خودم
شبیه کارگری که بعد از کار گوشه ای به استراحت می نشست
خودم بودم و خودم
شبیه کسی که راننده حرفه ایست ولی سر ماشین مردم کار میکرد
خودم بودم و خودم
شبیه پسری که برای شهریه دانشگاهش کار می کرد
خودم بودم و خودم
شبیه ساعت تبریز که سال ها خودش کار می کرد
خودم بودم و خودم
شبیه پدری که برای جهیزیه دخترش شب ها هم کار میکرد
خودم بودم و خودم
شبیه پلی متروکه که سال ها رهگذری را ندیده بود
خودم بودم و خودم
شبیه عکاسی در نقش جهان اصفهان
که آخر شب خودش تنها بود
خودم بودم و خودم
شبیه پسری که تنها داراییش قول های بی پشتوانه اش بود
خودم بودم و خودم
شبیه تخت جمشید و تیسپون که روزگاری دورانی داشتند و اینک تنها شده بودند
خودم بودم و خودم
شبیه تابلو مونالیزا که معلوم نشد میخندد یا ناراحت است
خودم بودم و خودم
شبیه پیکانی که در تابستان کولر نداشت و از رونق افتاده بود
تنها خودم بودم و خودم
شبیه همه کسانی که در جمع بودند و تنها بودند
خودم بودم و خودم
شاعر :میلاد غریبی زاده نویسنده کتاب پسرک
بسیار زیبا و جالب بود
موفق باشید