سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        صــولــت ســالار

        شعری از

        یزدان ماماهانی

        از دفتر گیتار بی تار نوع شعر قصیده

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۰۱:۲۹ شماره ثبت ۹۸۸۲۴
          بازدید : ۲۷۴   |    نظرات : ۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر یزدان ماماهانی

        جان شیران سلطهٔ کفتار شد 
        گربه و روباه هم خونخوار شد
         
        مار هم‌پیمانِ کفتار و شغال 
        هم مشاور هم وزیر مار شد
         
        گرگ هم با دیدن چشم غزال
        از دریدن خسته و بیزار شد
         
        آن سگی که گفته بودند باوفاست 
        از وفاداری برید و هار شد
         
        بر پلنگ آمد ترحم آخرش
        از شکار و پنجه دست بردار شد
         
        ببرِ تیز چنگال در کاشانه اش
        رفته رفته بی‌کس و بیمار شد 
         
        یک زمانی داشت چشم تیز عقاب
        کاملاً با سایه برخوردار شد
         
        دیده بودید هیبت تمساح را 
        وز طمع بر گِل نشست و خوار شد
         
        رهبرِ جنگل اگر باشد شغال
        شاهْ‌گرگ باید که سر بر دار شد
         
        شیر سالار است باید لاشه خوار
        تا اسیر پنجهٔ سالار شد
         
        وحشتی اندامِ جنگل را ربود
        این گسیختن باعثش افسار شد
         
        زوزهٔ سر دستهٔ کفتارها 
        هم اذیت بود هم آزار شد
         
        زوزهٔ تحقیر و ذلت را شنید
        نعره ای انداخت و بیدار شد
         
        کرده بودش برخودش جنگ را طلب
        نعرهٔ دوم فقط هشدار شد
         
        چشم سلطان غرق خون گردید وخشم
        شاهْ‌کفتار ناگهان آشکار شد
         
        ایستادند روبه‌روی هم دو یَل
        تن به تن جنگی چنان در کار شد
         
        پنجه‌های خونخواهی تاخته
        روز با گرد و غباری تار شد
         
        صولت تأثیر بر انگیزانه ای
        پوزهٔ کفتار بر آوار شد
         
        نعرهٔ پیروزی سلطانْ چنان 
        چاک و رخنه بر دل دیوار شد
         
        عرضِ‌اندام کرد و از میدان جنگ
        جانب گله چنان رهوار شد
         
        حاکمیت را دوباره پس گرفت
        شاهِ جنگل باز هم تاجدار شد
         
        عادت هر صخره سیلی خوردن است
        این نباید می‌شد و ناچار شد 
         
        آرزوی شاپرک پروانگی ست
        ورنه نتوان پیله را انکار شد
         
        در تلاش رود همت بود و بس
        رود ٬ دریایی نبود انگار شد
         
        ذلَّتِ همت پذیر عزَّت گرفت
        عزَّتِ ناپایداری خوار شد
         
        هر مُقَنی پیْروِ گندیدگی ست 
        بویِ عطرِ خوش در عطّار شد
         
        "قدرتِ افتاده بودن را عزیز:
        از درخت آموز چون پُربار شد"
         
        صولـت ســالار 
        یزدان_ماماهانی
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2