اگر چه باورت نمی شود بدان که من همینم این جنونِ بالعیان
کسی که از خودش تهی و از تو پُر، شد آنچنان که شد زمین پر از زمان
به دور باد از تو هر چه چشم بد ، حسود تو در آورد سر از لحد
نمی رسد به تو، نمی کنم گمان، کشیده سرو اگر چه قد بر آسمان
بلا شک از فرشته ها فراتری، ز هر چه دلربا، تو دلربا تری
کمی شبیه ابروی تو می شود، گمان کنم که ماه اگر شود کمان
دلم برای دیدن تو لک زده ست، اسیر عشق روی تو فلک زده ست
گُزیده بی تو با خیال راحتش، چه غیر غم مگر در این دل آشیان؟
سکوت می کنم، سکوتِ مستمر،چو نیست در دلم، جز آهِ شعله ور
فقط، رسیدت از غمم اگر خبر، نگو به من عزیز جان نکن فغان
به هیچ چیز غیر از این نه دلخوشم که لحظه ای نمی شوی فرامُشم
نمی رسد به بیدلی به گَردِ من کسی چو ام توئی فقط تو دلسِتان
نخواه بی خیال باشمَت دمی، بجز تو دل نبسته ام به محرمی
فزونت از حَدَند اگر که والَهان ، جمالت است چون فراتر از گمان
مبادم ای عزیز جان رها کنی به ماتمی برهنه مبتلا کنی
به پیری ام مباد اعتنا کنی، به گوشه چشمی از تو می شوم جوان
بلاشک از تمام حوریان سری، زدم برای دیدنت به هر دری،
مگر ندیده ای بری شدم بری، به عشق رویت از هوای دیگران
به دلبری توئی تو رشک حوریان، مگر نه عشقت آتشم زده به جان؟
مگر نه دل بریده ام از این و آن، سپردمت مگر نه دل به ناگهان؟
بسیار زیبا و دلنشین بود
موفق باشید