مردمان از چه به این گونه خرامان شده اید
راهی آتش و دوزخ چه شتابان شده اید
مردمان یاد ندارید ز احوال دل خواهر خویش
یا ندارید خبر از پدر و مادر خویش
این همه بد نظری ، بی ثمری بهر چه بود
این همه بی پدری ، بد اثری از تو چه سود
نان یک عاشق و دیوانه رو آجر کردن
کودک کوچک ده ساله ای و خر کردن
در کلاس هوس و حرص شدند ممتازی
از بدی ها و کژی ، سست نگر ، چون نازی
مغولان در عجبند این همه خونخواری چیست؟
ناجی مردم خونخوار که دگر ناجی نیست
این جهان و همه ی جاه جمالش به درک
ملت کافر بر خود و کمالش به درک
ای خدا آخر این قصه اگر می دانی
اگر این حرف مرا کفر نمی خواهانی
تو که دانایی و هستی به همه چیز آگاه
تو که عالم رو به دست داری هستی والا
می شود تا که جهان را به یه چشمک بدری
لااقل این من خر را ز جهانت ببری
می شود آخر این قصه کم از غصه شود
یا که دنیا به نگاهی تهی از نطفه شود
ای خدا نیست کن آن چیز که هست
که شود پاک جهان بار دگر ز هرچه هست.
مناجاتی رندانه و زیباست