گفتی به فتح شامی، بغداد ما رها شد
تبریز ناله هایم، گلریز لاله ها شد
جائی که پیش از این من، در اوج بی نهایت
دستی گرفته بودم، بسته و مبتلا شد
از تیغ آن نگاهش، تیری کمانه ای زد
بر قلب ما نشت و، دردانه ها جدا شد
بر جویبار کویش، نامی نشانه هائی
از شکِّ ناشکیبا، قرعه به نام ما شد
پیکی به دستم اما، با سطل من بنوشم
عرق سگی درگز، درمان ماجرا شد
عرق اگر خوری تو، باشد سگی بنوشی
شاید وفای سگ هم، در بازی ات نما شد
گوئی که شاعرم من، شعری به عمق نامش
گفتم برای آنش، چونان سری سوا شد
وافور بوسه هایش، لب ها گرفته از ما
تریاک و سُوسِه هایش، معتاد ما چرا شد
آتش گرفته جانم، آشَش به دِیرِ ما شد
خاک سری به سر شد، خاکستری هوا شد
گل می¬خری برایم، وقتی فتاده باشم
این گل برای من گل، تیغی ز تیغه ها شد
حالا که مستِ مستی، بی ترمزی و رَستی
ما در خراب مستی، مادر به آن خطا شد
قصه دراز باشد، طولانی و طویل است
اما به عبرتی بس، رامین قصه ها شد
تقدیم به نگاه پر مهرتان
با احترام
رامین خزائی
بسیار زیبا و دلنین بود