جمعه ۲۲ فروردين
اشعار دفتر شعرِ غزلیات شاعر رامین خزایی
|
|
اگر در ابر ابراری هوائی هرزه هستم
ابر ابری چو ابدالان برایش برفرازم
مگر شبها ز ابرویش ز چشمش چشم ب
|
|
|
|
|
هر چیز که این قلب عنایت بکند
در چشمه و سرچشمه سرایت بکند
این شهر و تمامی تکایا و تِمَش
باید که به
|
|
|
|
|
شبها گذر از کوی تو بر من گنه است
هر روز ولی هوی دلم یک نگه است
عمری است تبهکارِ مَهَش، های و هَلَ
|
|
|
|
|
خواب دیدم من شبی چوپان طعامم کرده بود
گرگ مجلس دیده ما را هم کلامم کرده بود
گفت ما را راه مستی را
|
|
|
|
|
منم آن دزد دریائی فقط یک کیسه میخواهم
به جز غارت ز چشمانت فقط یک بوسه میخواهم
درونم آتشی برپا و پا
|
|
|
|
|
الکل از مستی خود هستی و من رستم رها
یا بیا مستم بکن یا از ازل هستم رها
یا ز مستی باغ و بستان را
|
|
|
|
|
مَنَم آنکَس، سَبَبم رویِ گُلَت چَنگ زدی
وَ تو هر شب به نمازَت نِیِ نِیرَنگ زدی
دِلِ تَنگَم به خُما
|
|
|
|
|
بسوز ای دل، که جان افروزِ دل پرور، نمی آید
من از دیروزِ بی پایان پریشان تر، نمی آید
بِگِریَم من بر
|
|
|
|
|
شبی شیخی شرابم را بنوشیدی به سردی
من از شاهد بپرسیدم شبانگاهان ز زردی
بگفتا من ز پس شیخ از نهانگاه
|
|
|
|
|
تو برایم مَلکی از مَهِ تابان بودی
دل من سُرخ و دلت سنگ، تو مهمان بودی
نرود میخ به سنگت که ز سنگینی
|
|
|
|
|
گفتا: بگو دروغی، در یاد ما بماند
گفتم: به این بزرگی، خندد به ما، بماند
اشکم بریزد از این، چشمم که
|
|
|
|
|
موهای مازنی، چشم های بارانی که
پاهای رفتنی، دست های میلانی که
رخساره اش بپوشاند از مسلمانی و
سوئی
|
|
|
|
|
امان از دست شاهد، گر شهودش را نشاید
چموشی پیشه آرد، گوش و هوشش را رباید
همان صبرا شتیلا هم اگر شیخ
|
|
|
|
|
تلمذ این شاگرد سراپا تقصیر در محضر اساتید، و مجادله شعرا بر سر شعر حافظ اگر آن ترک شیرازی . . . .
|
|
|
|
|
گفتی به فتح شامی، بغداد ما رها شد
تبریز ناله هایم، گلریز لاله ها شد
جائی که پیش از این من، در اوج
|
|
|
|
|
سایه سار درختی که زیرش پا گذاشته ایم
حاصل بذری است که آن روزها جا گذاشته ایم
با ذکر الله و اکبری خ
|
|
|