منم آن دزد دریائی فقط یک کیسه میخواهم
به جز غارت ز چشمانت فقط یک بوسه میخواهم
درونم آتشی برپا و پایم گیر شبهایت
ولی از هول مهتابت شهاب از خلسه میخواهم
یکی یک جرعه از جامت از این عصیان از آن طغیان
شبی آرام و مهتابی شراب و کاسه میخواهم
ز شبگردان نمیترسم که شبگردی و تنهائی
یکی باشد ولی من یا دو تا، یا هرسه میخواهم
به حَبلِ الحَولُ و تَحویلَش وَ حَوِّل حالَنا اَحسَن
به وقتش وصل و تسلیمم ولی بی سوسه میخواهم
همین امشب قدم بر چشم من بگذار تا فردا
چرا فردا؟! همین الآن به کویت پرسه میخواهم
که همچون رهزنی تنها به تنهائی بدزدم من
هلوها را در آغوشم انار از لیسه میخواهم
من این آهوی وحشی را به دام اندازمش امشب
ولی حوریِ عریان را دمی بی ژرسه میخواهم
مزن بر کوس رسوائی که رهزن کوسه میگردد
و شیری شیر میخواهد ولی من کوسه میخواهم
چو طراران طربناکی کنم با او ولی امشب
هوا سرد است و من شب را بدون عطسه میخواهم
شب از سرما تو آن آهوی وحشی را چو برگیری
دگر رام است و رامین را بگوید ریسه میخواهم
با احترام
تقدیم به نگاه پرمهرتان
کهنه سرباز ایرانی
رامین خزائی
هول= خوف ترس
حول= توانائی نزدیکی
لیسه= پروانه انگل
ژرسه= پارچه نازک
ریسه= تار رشته
شعری زیبا خواندم از قلمتان