طلوع
شکر آنرا که تو خواننده اشعار منی،
گل زیبا،
همه اشعارم
خوب وزیبا شده اند.
عاشقم کردی و زیبا گل من،
چشم زیبای تو بیتُ الغزل شعر من است .
ای فریباتر ازآیینه وآب،
آب وآیینه،
به تقلید دوچشم تو فریبا شده اند.
آتش عشق تو تا شعله به جانم افکند،
تا که چشمان ستمکار تو بر هستی من
خیمة ظلم زد و شیوة بیدادگری پیشه نمود.
تا که برزخم من سوخته جان ،
دست خنیاگر عشق،
نمک از شیوة عاشق کش چشمان سیاهت پاشید،
جای خون،آتش سوزندة شعر
به رگم جاری شد.
هم نفس با نفس صبح شدم،
گاه بیداری شد.
* * *
مانده درخاطرمن
همچو نقشی که زند کوه کنی برتن سنگ
یاد آن لحظه که از جیب افق طالع گشت
شمس چشمان تو ،ای مشرقی ام.
من به رویا بودم
همچو هرصبح دگردرهمه عمر.
خالی وخسته ونومید
پناه ازشب دیجور به شب می بردم.
حسرت صبح وشفق داشت دل غم زده ام،
بسترم بود پناهم زتبهکاری جاوید حیات،
داشتم میمردم.
درته کوچة بن بست سکوت
در شب قطبی و تاریک زمستان بلند،
هرصدا
هرفریاد
عاقبت زمزمة تلخ حقارت میشد.
"آنقدر خواهش یک شعله به شبهای بلند"
"راه گم کردة هر کوه وبیابانم کرد . "
"آنقدر در ته هرکوچه دراین شب زده شهر"
"سینه با سینة دیوار بلندی گشتم "
"آنقدر در پی یک دست نوازشگر مهر"
"بر تن از پنجة نامردم بیداد گَرَم مانده نشان "
تا که خورشید فروزان امید
رفت ودر مغرب نومیدی وتردید نشست .
هر کجا بوتة خوشرنگ وفاداری وامّید که رُست
خشک شد از دم یخ باد زمستان سیاه .
انتظاری اگرم بود در این ظلمت یلدا وش عمر،
یا امیدی اگرم بود به لبخند کسی ،
مرغ افسانه شد و پر زد و رفت .
بعد
من ماندم وتکرار غروب .
بعد
من ماندم و افسانة صبح .
سال ها آمد ورفت ،
صبح امیّد ولی ،
( همچنان معتکف پردة غیب .)1
شب درنگی ابدی داشت به صحرای دلم .
مانده بودم تنها ،
خسته و غمزده ،
گم گشته به اعماق شبی سرد و سیاه .
نه امیدم به تماشای دکر بارة خورشید به هنگام طلوع ،
و نه دلگرم به گرمای نوازشگر دستی پر مهر.
در ته کوچة شب
نه به دیدار کسی دلخوش و شاد .
نه از این مهلکه ام پای گریز ،
ونه آن پای که بر جنگ شب اش بفشارم .
در تب وتاب چنین مهلکه ای دهشت بار ،
گوییا چشم خدایان به من افتاد و به روز سیه ام .
گوییا گوش فلک ، آن شب این نالة جانکاه شنید .
آه ، آن لحظه که از متن شب آغاز شدی ،
مانده در خاطر محزون من ،
ای شعر شریف !
ای پریزاده که در هیأت انسانی خود ،
جای خورشید نشستی وفروزان کردی ،
همه اوراق شب آلودة این دفتر را .
ای صمیمی تر از آغاز کلام ،
ای رهاتر ز نسیم دم صبح ،
ای فریبا تر از آیینه و آب ،
جای خورشید ،
به روزان سیاهم توبتاب .
اردیبهشت 1396
1-خواجة شیراز(صبح امید که بُد معتکف پردة غیب گو برون آی که کارشب تارآخرشد
بسیار زیبا و خوش آهنگ بود
موفق باشید