معرکه در معرکه
معرکه ای بود ، درمیانِ دنیایی چو میدان
یک مرشد و بچه مرشد و عنتری بود و،
یک دایره ای ز مردمان ، کنارِ میدان
لولیده به یکعالمه شوق ، مینگریستند
از پیر وجوان ، کودکِ سربراه و شیطان
پیری به درونشان رسوخ کرد به گدایی
کم آزرده نمیشد آن نمایش ،
با ناله ی یکریزِ نیازِ یک گدایی
همه دیدند او را ، ولی هیچکس ،
کمکی به او نکرد بجز مرشد
اوهم بهرِ درسی زسخاوت ،
کلِ پولِ دخل را ، داد به دستِ بچه مرشد
تا که به دستِ آن نیاز، برساند بچه مرشد
همه ی آن پول را ،
به کلاهی که به دست عنترش بود انداخت بچه مرشد
تا که عادت دهد اورا به سخاوت و روان کرد ،
بسوی امتحانی که بنا بود ،
شود ازسوی خداوندِ کریم ، ز آن مرشد
وقتی با اوجِ کمالِ احترام و،
آمیخته با دعای خیری ، برداشت پول را ز کلاه ،
آن سائلِ فرتوت
دگر قصه های معرکه شکست، آنهمه پیوستگی اش
ز ذهن های تماشاچی ، ازجوان گرفته تا ... پیرِ فرتوت
همه خیره شده بودند ، به پیروزی امتحانِ سختی
آن سه بودند نشانی زاندیشه ی ناب و، خوشبختی
همه زُل زدند به آنها ، عجب باطراوت بختی
گرچه یک جورایی ، معرکه ازهم پاشید
ولی یک معرکه ی دیگر بنا شد
مرشد با آن عملش ، مدرسی شد
که بجایِ غرقِ زندگی شدن ، شماهم ، چنین باشید
این مهم است که ،
دست یک فتاده را گرفتن
این مهم است که ،
در زمانِ عسرت
دستِ دوست را فشردن ،
به سخاوتی گرفتن
آنهمه قصه های معرکه دلیلش ،
مگر جز عروج بود و قرنطینه ای ،
ز عاداتِ بد و، رفتارِ بد و ،
سدی بود ، بر شیوع و واگیری ؟
آنهمه قصه های معرکه دلیلش ،
مگر جز رهایی بود و،
از دوست ، دست گیری ؟
اینهم یک معرکه درمعرکه بود، معرکه ای شد
از همان لحظه ی زیبا هروقت ،
آن سه آمدند به کنجِ میدان
دایره ی معرکه قطرش ،
بیشتر و بیشتر و بیشتر میشد
دیگر از بهرِ سخاوت ،
ذهن آنها که تماشاگرِ دنیا بودند
پُر از شادی و،
پُر ازحالِ خوش و معرکه میشد
وقتی مفلسی ، می آمد به میدان
همه دلها می لرزید
کل میدانِ دنیا ،
ز لطف دیگران هم ،
دگر ، معرکه میشد
اگر هرکس، دستش به دهانش میرسد
کمکی کند تا افتادگان هم برخیزند
دنیایمان چقدر ، معرکه میشد
بهمن بیدقی 99/12/26
بسیار زیبا و آموزنده بود
دستمریزاد
سال خوبی داشته باشید