سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        غزل باران

        شعری از

        امیرحسین مقدم

        از دفتر ما صابر دردهای خویشیم نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱ ۰۲:۳۶ شماره ثبت ۹۶۶۳
          بازدید : ۹۱۳   |    نظرات : ۱۳

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

         

        باران

         

        باران نمی بارد دگر، باران زما سر تافته،

        ما تشنه لب، او در سفر، باران دلش را باخته.

         

        در حسرت بوییدنش بنشسته ام بر راه او،

        شاید نسیمی آورد، عطری که از او یافته.

         

        یک روز جای بوسه اش بر گونه ام رُخ مینمود،

        دیریست دیگر آن حریف فیل و رُخَش انداخته.

         

        بر گیسوان پُرنَمَش دادم دل خود یک سحر،

        زلفش گره نگشود و او دل را گرو برداشته.

         

        هنگام طَنّازیِ مِه، آواز میخواند و سرود،

        کو وَهْم آن مِه، وان غزل، دیگر قلم بگذاشته.

         

        یک دست چتری نیمه باز، دستی به گیسویش دراز،

        باران و مه ، پُر رمزوراز، خوش خاطراتی ساخته.

         

        جانم فدایش میشد و جانش به جانم بسته بود.

        جانش بماند در امان، جانم دلش را باخته.

         

        چون آهوان دل می ربود، هر دیده او را می ستود.

        حالا چو قوچی جنگ خو، سُم سوی ما برتاخته.

         

        آخر چه شد آن نازنین، شد جای مِهرش، مُهرِ کین.

        آن عشق و ناز و عشوه داشت، وین خنجری افراخته.

         

        دی  1389

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        نادر امینی (امین)

        یکی از بزرگان اهل شعر درودی فرستاد برمن از روی مهر نبودم لایق حمو ثنای بندگان بباشم حقیری زشرمندگان سرودم تا که سنجم عهد خویش به اشک یتیمان پای افتاده پیش نه من آن نیک سرشتم در این روزگار ولی من کجا وسعدی روشن فکار کنون من درودی فرستم مریم که عادل بود کنیه اش چو عادل هماره بود با همه بنیه اش
        مدینه ولی زاده جوشقان

        تو ای آن که در قلب و روح منی اا خداوند حکمت خدای غنی اا به اطراف خود هم نگاهی بکن اا بتابان بر این سر زمین روشنی مدینه ولی زاده ی
        مریم عادلی

        درود برشما شاعر نیک سرشتتتت کاش دنیااز فکرتان مینوشت
        نادر امینی (امین)

        مرده آن است که نامش به نکویی نبرند ورنه هرمرد تبهکار به جهان زنده بود لیک مرد فداکار فلکی زنده کند دست دردست فقیران دهد و خرج یتیمان بکند این چنین که رسم خردی درجهان زنده بود پیش یزدان همه از فقر وغنیآن برازنده بود نه ستم بیند و نه ستمکار بود عاقبت در پی عقبی رود پا زدنیا بکشد
        مریم عادلی

        دستها خالی اند ازسخا و سلامممممم هیچ چیز پس نجو ای نکومرد تام

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3