« حديث توبه »
هر آنكه كار جهانش ، زِ دستش آبادس
زِ كار هردو جهان دلخوش است ودلشادس
طريق ناز و تكبـّر بُوَد و خودخواهي
هر آنكه اين سه ندارد زِ دوزخ آزادس
وفـا و مهر و محبت بُوَد و دينـداري
چراغ روشني است ، نعمت خدا دادس
خداي فرد توانا ، كه قادر است و حكيم
به راه جنت و رضوان ، تو را رهت دادس
هـر آنكه دل به رضاي خـدا ، رهـا سازد
ز فتنـه هاي درونـي خود ، دل آزادس
كسي كه دل نـدهد بر رضايت داور
دلش چو كشتي بادي ، اسير هر بادس
غـم جهان همه جا و هميشه مي باشد
ترحّمي به خودت كن ، غم جهان بادس
گـداي مال جهـان ، غني نـمي گردد
كليد گنج قناعـت ، ز دستـش افتادس
دلا به طاعت و تقوي ، رهي برو در پيش
هر آنكه ره نرود پيش ، جايش ايستادس
بيا به طاعت و تقوي1، زِ خود بكن كاري
كه كار طاعت و تقوي ، ز آدميزادس
نبوده طاعت و تقوي و خوردن و گشتـن
طريق رسم قديمي ثمودي و عادس
هر آنكه كه كار نكردس ،نشايدش كاري
كه كار نيك ز دسترنج كار استادس
نكرد كار و نـشايد كه كار نيك كند
بسا كه كار نكو بود ، جمله بر بادس
جهان و هرچه در آن هست ،جمله بر بادس
به باد پايگهش هسـت ، بازم آبادس
عجب بناي عظيمي ، عجب شگفت انگيز
ز دست كيست ،عجب ماهرست و استادس
ز دانـش بشري كي شود چنين بنيـاد
ز دانش كه بُوَد ، اين بنـا كه بنيادس
وسائلـش چه بُوَد ، تا چنين بنا بـشود
مهندسـش زِ كجـا آرَن و كه استادس
رضا به داده بشو،وَز رضاي آن خوش باش
كه احتياج تو را در بناش بنهادس
هر آنكه سر زِ تضرع2 به درگهش بنهاد
ز جور و فتنه ي دوران ، رهاييَـش دادس
برو به كُنج قناعت ، كه راحت جانس
كه از قديم بُد اين كنج ، بازم آن بازس
حديث توبه به درگاه آنچه آزادس
حكايتي زِ نصوحس3 ، هنوزم آن يادس
حديث توبه و صبر و فروتنـي بـشناس
كه اين حديث نكو، خوش است و آزادس
حديث پيـر معانـي طلب ، دلا درياب
به شـعر حافظ و معنـي آن دلـم شادس
اگر چه دل به تولاي حق ،رها كردي
خليل وار بـبيني در آتـشم يارس
حسن تو گوشه نـشيني ، رضايتش درياب
كه جاي گفتگويت نيست، اين چه فريادس
٭٭٭
1- پرهيزگاري 2- گريه و زاري كردن 3- توبه نصوح - توبه راست و خالص
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
قوالعاده زیبا بود
قلمتان همیشه توانا
درپناه خدا