باران ترانه میخواند و با انگشت های خیسش، روی شیروانی کهنه و قدیمی خانه ضرب میگرفت و موسیقی دلنوازش روح بی قرارم را به پروازی خیالی فرا می خواند؛ نمی دانم، شاید که خواب بودم...آن گاه که طنین ترانه دلنشینی روح مرا از موسیقی باران رها کرد و در خود غرق نمود.
پدر بود...آن که آهنگ دلنشین صدایش، ترانه ی شاد زیستنم بود؛ بر سینه ی سبز باغ قدم می گذاشت و آرام آرام ترانه میخواند...گویی با باران همنوا بود.
سنجاقکی بر شاخه شمعدانی نشسته بود که با سنگینی نگاهم پرید و رفت روی شانه ی پدر....انگار با پاهای ظریفش، مهربانی را لمس میکرد!
نمیدانم، شاید که خواب بودم و......پدر ، آن زیباترین تصنیف عمرم،شانه به شانه ی باران می رفت و هنوز زمزمه میکرد؛ و چه زود گذشت این خواب شیرین کوتاه و چه ناجوانمردانه کودکی را در عبور طوفان روزگار رها کردیم و بزرگ شدیم.
ایکاش عقربه زمان در کودکی ام از کار می افتاد و ترانه روی لبهای پدر، در گوش جانم تا ابدیت باقی می ماند.
تقدیم به پدر مهربانم و همه پدران سرزمینم، از شما یاران همراه التماس دعا برای سلامتی هر چه زودتر پدر بیمارم دارم...امید که به لطف خدا و دعای شما ، سلامتی به جسم ایشان برگردد و آهنگ صدای مهربانش در فضای خانه طنین انداز شود.⚘
برای شفای عاجل همه بیماران خصوصا ابوی بزرگوار بانو جلالی نژاد
پنج مرتبه آیه شریفه امن یجیب... را میخوانیم