فریب
مانده ام در عجب ازاین گذر چرخ وفلک
عمرها می گذرد کس نکند در آن ،، شک !
بوده پیوسته پریشان همه اعصار زمان
که چه باشد پس این زندگی خورده ترک
ز کجا آمده ایم وز چه رو زاده شدیم ،
ملک الموت کجا برده ،،، خلایق تک تک ،،
ولی از عاقبت و آخر این شهر فرنگ ،
هیچکس نیک نفهمید نه انسان ،،نه ملک
این همه بندگی و شکرگزاری کردیم
ز چه رو هیچ ندیدیم جز ضرب و شتک
ما که پیوسته ثنا از کرمش میکردیم
پس چراقسمت مانیست جز نان و نمک
ولی آن کافر و آن منکر بر ذات خدا،،
روز بر یان خورد و شام ،،، شکار اردک
کودکی نا خوانده ازآغازآقا زاده شد
همچونان یک شاهزاده یا به مانندملک
سهم نوزادی دگرپستان خشک مادرش
شیون و بیماری و مرگ ،،گهگاهی کتک
ما که در نزد خدا جمله برابر بودیم ،،
روزآخرهمگی خورده به یک چوب محک
پس چرااینهمه تبعیض چرابی مهری
پاسخی نیست برایش بجز ،،دوز و کلک
گوئیا مصلحت اینست نپرسیم چرا !
آن یکی بانک سوئیس و من راهی،،قلک !
دلنوشته ای دیگر از
راهی...
زیبا و ارزشمند و تامل نگار
مصراع آخر را اینگونه بنویسید : تا هم دارای ایهام باشد و هم هجاهاش صحیح :
(( آن یکی بانکِ سوئیس ... عاس منم بر قُلَّک )) !
سلام مجدد
(( قسمتِ او بانکِ سووئیس ... قسمتِ راهی ست قلّک ))