جمعه ۲ آذر
زورگیری شعری از کامیار کریمی
از دفتر سیاه و سفید نوع شعر
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۱ ۱۳:۳۷ شماره ثبت ۹۴۸۲
بازدید : ۷۴۷ | نظرات : ۲۷
|
آخرین اشعار ناب کامیار کریمی
|
زورگیری در خـیابان نیمــه شــب راهم گـرفت،
دیدمش در دست جز چاقوی ضامن دار نیست!
گفت: بکَّن کفش پایت ، کُت ز تن، هم پـول دِه،
ورنه مخطوطی به تیغم خطِّ آن خودکار نیست!
گفت: مـالـت را بده تا من گـران جــانت دهــم،
ورنه مال و جان بگیرم جفت این اخطار نیست!
گفتمش: تفـتیش کن من را که خود واقف شوی؛
جیب ها خالی، لباسم درخورِ سمســار نیست!
گفتمش: فــریاد باشــد چــاره ام بهــر نجــات،
گفت: باشد چاره ات چِمچاره،چون زنهار نیست!
گوشها کر، دیده ها کور است و دلها جنسِ سنگ،
در دلِ این شهر کس را دیگری غمـخوار نیست!
گفتمش: آخر چنین چونی چگونه می شود؟!
گفت : اینجا بهرِ مهر و یاوری ابــزار نیست،
یک نفر دارا که دارد شوکت و مــال و مـــنال ،
دیگری را مــالِ دنیا جز غــــمِ بســیار نیست!
گفتمش: قانون نباشد پس چرا حاکم بر آن؟!
گفت: قانون درمیانِ جنگل آن هنجار نيست !
گفتمش: گویی ندارد پاســبان و افســری!
گفت: دارد،لیک در سر ترسِ از دادار نیست!
گفتمش: امّا تو خود بی بیمِ رب، ره می زنی !
گفت: بهر سیر ماندن ، لاجرم ، انکــار نیست!
با تحکّم گفت: سین و جّیم را کـــوتاه کــــن ،
از برایت بهره بهرم گو که جز آزار نیست!،
دور شـو دیگر ز اینجا و عقب سر را مـبین!
چونکه در یاد خدا هم این زمین انگار نیست!
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.