روز عاشورا بود
وقت تکبیر امام
و نماز سحری بر پا بود
همه یاران امام
متبرک بودند
و امام
همه یاران وفادارش را
به جهادی با صبر
باز دعوت می کرد
عمر سعد از آنسوی به همدستی شمر
پی آرایش لشکرها بود
اندکی بعد امام
پی اتمام دلیل
سوی آن لشکر نامردان رفت
و به آواز بلند
گفت ای قوم برانداخته عهد
من به اصرار شما آمده ام
نامه هاتان اینجاست
ناگه از لشکر شمر
مردکی بانگ برآورد حسین
بپذیر حکم فرزند زیاد
تا رهانیمان از ننگ نبرد
و امام
در جوابش فرمود
که چنین ذلتی از ما دور است
بعد آن،بانگ برآورد امام
که از این قوم کسی هست که یاریش کند
حر به هراه تنی چند اجابت کردند
شمر ملعون به عمر گفت تعلل کافیست
تیر از هر طرفی بارید و
از شمار کم یاران امام
باز هم کمتر شد
بعد از آن لشکر کفار هجوم آوردند
لیک یاران امام
ایستادند به جنگ
مرد و مردانه به خون غلتیدند
بعد از آن حمله ی سخت
طبق دستور امام
هریکی از یاران می بایست
تک و تنها به مصف می رفتند
جان نثاران امام
عهد بستند که تا لحظه ی آخر که به تن جان دارند
خود به میدان بروند
تا عزیزی ز بنی هاشم،میدان نرود
همه یاران امام
یک به یک
آسمانی گشتند
تا که نوبت به جوانان بنی هاشم و عباس رسید
اکبر آن نوگل لیلی و حسین
ترس در سینه ی دشمن انداخت
عده ای را به درک واصل کرد
تا شهیدش کردند
قاسم ابن الحسن و جمله جوانان امام
یک به یک سوی مصف می رفتند
حال عباس علی
اذن میدان می خواست
و امام
خواهشی دیگر داشت
خیمه ها بی آب است
کودکان،تشنه به دستان تو دارند امید
رفت عباس پی آب به تاخت
مشک پر کرد ز آب
با وجودی که لبش عطشان بود
خود ولی آب نخورد
آمد عباس به تاخت
لشکر شمر ولی
راه او را بستند
و به نامردی اعجاب انگیز
دست و پایش را قطع
و شهیدش کردند
حال فرزند علی
بی برادر،تک و تنها با اشک
خویش آماده ی میدان می کرد
قبل میدان،اما
خواست آبی برساند به علی
طفل شش ماهه ی خویش
دشمان اما،با تیر جوابش دادند
و حسین ابن علی رفت به میدان نبرد
لشکر شمر بر او تیر زدند
ناجوانمردانه
زخم شمشیر زدند
عصر عاشورا بود
پسر پیغمبر
غرق در خون به بشر
درس آزادگی آموخته بود