غروب بود با میوه های کال دلتنگی اش
سیگار را نیمه سوخته رها کردم
سکوت تلخی درون اتاقم خزید
آهی کمی تا قسمتیعمیق کشیدم بی آن که قفسه سینه ام تکان بخورد
نداشتنت را بغل کردم و آرام سمت پنجره رفتم
انگار باران تکمیل دلتنگیست
نم نم باران روی شیشه های غبار گرفته اتاقم جانم میدادند
از پله ها پایین خزیدم
پیاده رو کمی تا قسمتی خلوت بود
نداشتنت را زمین گذاشتم دیگر آنقدر سنگین و بزرگ شده بودی که کنارم راه بروی
دستت را گرفتم راه افتادیم برگ های کمی تا قسمتی زرد زیر پای من و نداشتنت له میشد
هوا کمی سوز داشت
پالتوی سیاه بلندم را روی دوشت انداختم
اگر سرما میخوردی جواب خاطراتم را کی میدا د
مثل وقتهایی که انگار زمان میان طیفی از امواج کمی تا قسمتی توهم زا گم شود
ناگهان رسیدیم جلوی پارکی که عمری با کاشی های کمی تا قسمتی رنگ و رو رفته اش خاطره داشتیم
آدمها انگار از میان مان میگذاشتند
انگار نه انگار دو نفر آدم تا قسمتی جدی دارند رد میشوند
سکوت را دوست نداشتم
گفتم نمیخوای چیزی بگی
و احساس کردم دکه وسط پارک که چای دارچین مشهور بود را نشان دادی
از اولش کم حرف و با حجب و حیا بودی
....سلام آقا خالق دو تا چای دارچین کمی تا قسمتی لب سوز لطفا
نگاه حیرت زده ای به رویم انداخت
آقا مسیحا مطمئنی دو تا
گفتم شک داری ....یهو یادم افتاد او که قادر به دیدن نداشتن تو نیست
لبخند کمی تا قسمتی جدی کردم و گفتم بله دو تا
روی نیمکت چوبی پشت میز زیر آلاچیق نشستیم
پیر مرد چایی را آورد و هر دو تا را مقابل من گذاشت
خودم چای را گذاشتم جلو تو
گفتم سردت نیست ?
بخور که گرم بشیم
این ا لین بار بود با نداشتنت بیرون میرفتیم
چای را خوردیم رنگت سرخ شده بود
انگار کمی تا قسمتی جدی سردت شده بود
پالتو را دور پیچیدم
چند نفر داشتند هاج و واج ما را نگاه میکردند
آخه من با تیشرت نازک
داشتم پالتو پشمی خودم را روی صندلی خالی روبرو راست و ریز میکردم
لحظه ای بعد حساب چایی ها را دادم
پیرمرد گفت چرا این یکی را نخوردی
راستش بهم برخورد
نداشتنت به این بزرگی را کسی نمیدی
بدون اینکه جواب بدم دستت را گرفتم و قدم زنان سمت خانه راه افتادیم
آدمها تا میدیدن دستم را رو هوا گرفتم و با خودم حرف میزنم
انگار کمی تا قسمتی جدی دلشون برام میسوخت .نکنه روانی شدم
مقابل خانه رسیدیم دوباره بغلت کردم و از پله ها بالا رفتیم
موها کمی خیس بود خشک کردم
و آرام تو در جایت میان دفتر شعرم گذاشتم
آنقدر خسته بودی که زود خوابیدی
باز من ماندم حتی بدون نداشتنت
نداشتن سرد بود دفتر را بستم
انگار لحافی کمی تا قسمتی جدی رویت کشیدن خمیازه ای کشیدی
و باز من ماندم و سیگار و خیالت. ...........
آه
میبینی هفت میلیارد آدم دارند بدون تو راحت زندگی میکنن
آنوقت من کمی تا قسمتی تنها با نداشتنت
آب میشوم کم کم
بسیار زیبا و دلنشین بود
خیال انگیز
سرشار از احساس
از خوانش آن مسرور شدم
دستمریزاد
موفق باشی