سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 1 آذر 1403
    20 جمادى الأولى 1446
      Thursday 21 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        پنجشنبه ۱ آذر

        دوستانه

        شعری از

        امين آزادبخت

        از دفتر سپيدهاي واژگون نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۹ ۲۲:۳۳ شماره ثبت ۹۱۵۹۳
          بازدید : ۲۹۳   |    نظرات : ۸

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر امين آزادبخت

        برای محمد ، متجاهری که ساعتی پای درد و دلش نشستم
        و چقدر بر آنها سخت می گذرد روزگار
        به آنها احترام بگذاریم و کمک کنیم
        اگر می توانیم
         
         
        دوستانه خواهمت گفت
        و دوستانه گذر خواهم كرد
        از انديشه هاي غبار گرفته از دودِ زمانه ي نابه عقل
        كه آب مي كند دانه دانه انارهاي خون شده از گذشتهاي دلم،
        دانه دانه هايش را،
        گذشت نكرد!!!
        تا بهشت را از خود دريغ نكرده باشد!
         
        آري چهارده معصوم و روايتش را،
        بارها از اين عقل چموشم گذر دادم
        لحظه اي شك نكردم،
        نكند دلم يادش رفته باشد آبغوره اي نگرفته باشد از روايتي
        آيه آيه اش تصوير بود و تهذيب...
         
        نَفْس را ديگرش،
        پوزه اي نماند به خاكش نماليده باشم!
        هزار هزار سوال ساده در ذهنم خطور كرد
        بارها در عزاي چهلم جوابشان ماندم
        هنوز كه هنوز است
        تكه ناني دارم و يك دل غمديده از غذايي سير!
         
        چه كنم اميد را بارها بر خوان يكرنگ دلم خواندم
        لحظه اي به اسارتش نگرفتم،
        لحظه اي درنگ نكرد بماند!
        قطار آرزوهايم اكنون،
        به خري بيشتر مي مانْد كه اصل حمار را رعايت نميكرد
        مدام پس مي خواند سوارش را
        وكج نميرفت از قضا اينبار!!!
        لگدمال ميكرد
        تا گوديش زير چشمانم
        نشاني از گُلِ سياهِ بختِ سفيدم باشد!
         
        مدام گريستم و گريختم
        از هر آنچه نبودن را يادآور مي شد
        به بن بستي نرسيدم
        از ديوارش با بي شرمي بالا نرفته باشم
        با شرمي كه از چشمانم پيدا بود!
         
        چقدر سخت بر من گذشت آن شب،
        انگار كسي صدايم كرده بود
        آوايش هنوز در گوشم زنده است:
        "پوزش مي طلبم آقا!
        چراغي كه به شب روشنيست
        در كدام ديار مي توان يافت؟!"
        شبش را صبح كرد و بيصدا رفت،،،
        چراغ شكسته را در دل نهاده بودم دوش!
        به اميدش زنده نگهدارم،
        كه هدايت چشمانم باشد و نشد!!!
         
        نه جاها جاي ماندن استُ
        نه پاها پاي رفتن!
        جوهر قلمها خشك استُ
        انگار بايد خوني از نو ريخته شود!!!
        بي هراس انديشه به دوردست قلم!
        نه خوابيست براي كابوسهاي وحشت،
        نه ديگر جاني براي خواب
        و نه كاسه اي براي چه كنم ها...
         
        در آفرينشم بي دريغ
        حبابي ايجاد شده بود انگار!
        بي جواب در زمان پول و دين و شكمهاي گرسنه!
        "هان!!!؟؟؟
        پدرت در چه شبي به خلقت تو نظر كرد؟"
        صدا دوباره برگشت،
        با صلابتي از جنس رعد
        "شب بي عبادت و بي انديشه به چالشهاي بعد"
        و بعد ديگر گم شد!
         
        قدم در راه بي بازگشت نهاده بودم
        در راهي كه مرا در آن نهاده بودند
        راه گمراهان!!!
         
        روزگاري معلم گفت
        موضوع انشاء هرچه خواستيد بنويسيد
        آن شب ،
        بخاطر ترس از كتكهاي معلمم از نبردن انشاء و ماجراجوييهاي پدرم
        شبِ هجوم افكارِ هولناكم بود!!!
        چيزي شبيه به نون و قلم به ذهنم آمد،
        هرچه كردم چيزي بنام همزيستي اين دو روي دفترم جور نشد!
        مقصود دوران ناگزيريست...
         
        قلم تا بود مي چرخيد به هوايِ:
        فرار از چوب معلمها،
        كتكهاي پدران
        از شكستن دل مادران ، كه تا خاطرم هست
        چادرشان بر سر
        نوزادشان بر دوش
        شعله ي اجاقشان روشنُ
        خون دلشان همچون اشكشان جاري
        دليل اينهمه تناقض چيست؟
        لحظه اي سكوت مي كنمُ مي انديشم
        ظاهرا چاره اي نيست!
        اينبار بايد از تاول دستانم مي گريختم
        و قلمي كه هيچوقت به كارم نيامد!!!
        جز شرمي و آبرويي كه براي پدرم بجا گذاشت!
        آن سوتر اما
        راهيست به كمال،
        به اوج درخشندگي
        راه پررنجي كه از خانه تا مدرسه مي گذشت!
        در قاب پنجره
        منظره اي زيباتر از درس بود
        ديواري به قد عمر يك انسان،
        اگر از آن مي گذشتي
        كشتزارهاي گندم و درختان چنار!!!
        مي خواهيم به كجا برسيم؟
        به همان منظره؟
        احتمالا يكي از نوادگان من به آن خواهد رسيد
        نه با اين قلم
        و نه چوب و فلك
        هرچه بود گذشت
        وحالا ديگر مي نشينم به انتظار فردا
        و بزغاله اي كه بيايد چكنويس شعرهايم را به اشتباه نشخوار كند!!!
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        کیمیا طولابی
        سه شنبه ۶ آبان ۱۳۹۹ ۱۲:۵۷
        بسیارعالی
        امين آزادبخت
        امين آزادبخت
        دوشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۹ ۰۹:۰۳
        سلام بانوي مهر

        براي حضورتان سپاس

        و نظر نيكتان خندانک
        ارسال پاسخ
        قربانعلی فتحی  (تختی)
        پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۹ ۱۵:۵۰
        درود جناب ازاد بخش
        بزرگوار
        بسیار عالی خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        امين آزادبخت
        امين آزادبخت
        دوشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۹ ۰۹:۰۰
        سلام بزرگ مرد سپاسمند حضورتان هستم و براي نظر نيكتان
        ارسال پاسخ
        مهدی محمدی
        پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۹ ۱۹:۱۰
        سلام و عرض ادب
        حداقل من با شناختی که از شما داشتم انتظارم ماوراء این ها بود، هر چند از خوانش این شعر لذت بردم و آن را خوب می بینم.
        برقرار باشید و بر دوام خندانک
        امين آزادبخت
        امين آزادبخت
        دوشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۹ ۰۸:۱۵
        سلام و ارادت دوست جان البته سپاسگوي تعريفتان و انتظارتان هستم با اينهمه من اين شعر را براي كسي سرودم يعني شعر موضوعي بود و بدون پرداخت هرچند البته سپيد بود . شايد من نيمايي را بيشتر مي پسندم سرزدنت را دوست دارم دوست جان
        ارسال پاسخ
        مجتبی شهنی
        يکشنبه ۷ دی ۱۳۹۹ ۲۲:۰۷
        عالی
        مسعود آزادبخت
        دوشنبه ۷ تير ۱۴۰۰ ۱۹:۳۷
        درود
        شعرتان را خواندیم و لذت بردیم
        مثل همیسه زبانتان شیرین
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3