دوشنبه ۳ دی
پس همان به که سرم داخل دفتر باشد شعری از وحید عیسوی
از دفتر شعرناب نوع شعر چهار پاره
ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹ ۰۳:۱۱ شماره ثبت ۹۰۹۶۷
بازدید : ۵۷۳ | نظرات : ۳
|
آخرین اشعار ناب وحید عیسوی
|
.
تا رسیدن به تو یک شهر مخالف دارم
دوری و دوریِ تو درد قشنگیست عزیز
تو نباشی من از این زندگی سیرم به خدا
مرگ در راه تو چه مرگ قشنگیست عزیز
.
تا رسیدن به تو یک شهر شده فاصله ام
من بدون تو در اینجا نفسم میگیرد
بعد تو مُرده دلم، شوق نبودن دارم
دگر عادت شده انگار، دلم میگیرد
.
این همه شعر سرودم که جوابت باشد :
« با تو انگار که شَه دخترِ این ایلم من »
عاقبت بعد دو صد دربدری گفتی که :
« با تو بدبخت ترین دختر فامیلم من »
.
رفتی هر بار خودم از خودِ من میپرسد
مگر این عاشق و مجنونی که میگفت نبود؟
بعد بیست سال تازه فهمیدم :
هرکه درباره ی خود هرچه که میگفت نبود
.
رفتی از دوری تو هی به خودم میپیچم
یک طنابم که به دور خودم آویز شدم
من پسرخوانده ی سرمای شب دی ماهم
رفتی افسرده ترین حالت پاییز شدم
.
لااقل تا دم رفتن قدمی با من باش
چیزی از رفتن تو هست که بدتر باشد؟
من اگر شعر نگویم همه را خواهم کشت
پس همان بِه که سرم داخل دفتر باشد
شاعر : وحید عیسوی
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا بود
جسارتا قافیه ندارد