یه شب گرم تابستون توی خاک و گرد کوچه
صدای ازیر بلند سد تو سکوت سرد کوچه
خواهرم بلند شد از خواب با چشای سرد و گریون
بابا گفت :اللهاکبر مادرم پرید تو ایوون
رفتیم از تو خونه بیرون پی سرپناه می گشتیم
هیچ جارو پیدا نکردیم رو خاک کوچه نشستیم
هواپیماهای دشمن تو سکوت گم کوچه
بمبای جنگ و می ریختن رو سر مردم کوچه
یه طرف زوزه ی موشک ، یه طرف ضد هوایی
یه نفر داد می زد از دور شیمیایی شیمیایی
ماسک ضد گاز نداشتیم که بذاریم رو لبامون
چادر مادرو بستیم به سرو به صورتا مون
بعد بمبارون کوچه دلمون شکستو آب شد
سقفمون داغون و ویروون رویامون نقش برآب شد
دادشم چفیه شو ورداشت گفت میخوام برم بجنگم
خواهرم گفت برمیگردی ؟ گفت :آره حتمن قشنگم
دادشم رفت و نیو مد همه گفتن که یه مَرده
ولی من خواب دیده بودم که یه روزی بر میگرده
دادشم یه روزی برگشت با دوتا عصای چوبی
یه پاشو ازش گرفتن دشمنای خیر و خوبی
داداشم یه مرده پاکه خیلی صاف و بی افاده اس
اره اون یه پا نداره اما خیلی با اراده اس
داداشم جونشو برداشت دشمنو عقب برونه
حیف آدم جون بذاره کسی قدرشو ندونه
آخه این روزا داداشم هرجایی که پا میذاره
نشونش میدن با انگشت هی میگن یه پا نداره
.
.
.
.آلبوم عکسو نگا کرد پر بود از عکسای دوستاش
سرشو آورد پایینو زیر لب گفت : آخ ای کاش.....
داداشم همیشه میگه آدما شعر نخوندن
خوش به حال اونایی که رفتن و اینجا نموندن.....
شهریور 1384
بسیار بسیار زیباست و تا ثیر گذار
با آرزهای بهترینها برایتان