عالم وحشی مرا در حد خدمتکار داشت
روز و گرمای عجیب شب های سرد و تار داشت
قلب تنهای غریبم اشتباها در گمان
راز پیروزی بر عالم را وصال یار داشت
در مسیر وصل یاران موافق آن خراب
روز اول آمد و با جان من پیکار داشت
من نکردم دشمنی آخر نمیدانم چرا ؟
قصد جنگ بی کسی با این دل بیمار داشت
ظاهری زیبا و سرشار از محبت در برون
سیرتی وحشی و بد مانند کلب هار داشت
شاخ پنهان خباثت روی سر چون اهرمن
مثل ضحاک فسونگر روی شانه مار داشت
دل به سودای گل و بلبل به سویش میدوید
جای بلبل لاشخور جای گلستان خار داشت
تکیه گاهی بود در ذهن من اما بی وفا
جای همدردی به دست قلب خود افسار داشت
بعد تو در چنگ تو راحت شدم با این حساب
جسم و جانم قبل تو بی شک فقط سربار داشت
من به دام گرگ عشق افتاده ام زیرا عزیز
جنگل چشمان تو صد روبه مکار داشت
بی نهایت آوخ و افسوس راه قلب تو
پل سنگی سنگ خارا بدتر از دیوار داشت
این همه بد بودی و جان از وفایت برنگشت
اشتیاقی آتشین بر عشق تو اصرار داشت...
دل نباشد از تو غمگین چون به قول مردمان:
(( چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار)) داشت
دلبر بدخو بیا یک دم عنایت کن بفهم
قلب محجورم چه حاجت اندر این اشعار داشت
دوست دارم در جهنم از زبانم بشنوی
روزه ی عشق تو پایان جهان افطار داشت.
از اولین اشعارم هست دوستان.
خوش حال میشم نظراتتون رو برای چگونگی بهتر شدن بشنوم.