ماهی قرمز این حوض منم
و تو آن دخترک بازیگوش
منِ تنها به هوایت با شوق
به لب حوض بیایم با ذوق
تا تو را بینم و سرمست شوم
دیدمت چون پری رویاها
گل لبخند به لب، رقص کنان
سوی من می آیی
شاد گشتم، به خودم بالیدم
با دل خود گفتم:
که مرا جان و جهان می آید
وَ مرا دلخوشی و راز نهان می آید
آمدی تا لب این حوض، به من خندیدی
چرخ ها دور خودم می زدم از خوشحالی،
بارها جستم و جستم که مرا لمس کنی
نگهت لرزان بود،
ایستادم که شوم خیره به سویت اما
با نگاهی به تو و ردّ نگاهت ،
از نفس افتادم
پسر همسایه ....
نگه ناز تو و لبخندت
به من و حوض نبود
پسر همسایه....
چشم شیطانی او
بی سبب می خندید
نگه من بر تو
نگه تو بر او
نگه او بر......
در دلم داد زدم:
او چو من زیبا نیست
همچو تو عاشق این باغچه و گلها نیست،
غرق در رویا نیست
مثل من دلشده ی لیلا نیست
خواستم تا که صدایت کنم و،
نگهت باز به من خیره شود
پسرک آمد و گفت:
رقص ماهی لوس است
رفتی و من ز غم این دوری
دست از حوض بشستم ناگه
پرگشودم بپرم
افتادم
بر لب حوض، نه در بستر آب
در تمنای تو و آب ، تنم
چه تقلاها داشت
تو مرا دیدی و فریاد زنان
سوی من تند دویدی اما،
پسرک گفت: نترس
ماهی قرمز دیگر بخریم
موفق باشید