"من نیز خدا بودم !"
ماه در خواب است و آسمان تعطیل.
حتما خدا در خواب است
حتما خدا در خواب است.
شمع می گرید و پروانه می سوزد.
پرومته از نو در بند است
به زنجیر اندر در کوه های قفقاز.
حتما خدا در خواب است
حتما خدا در خواب است.
دی شب پروانه را
در برابر دیدگان شمع،بی عصمت کردند.
دی شب دندان های سلطان جنگل را کشیدند.
امروز داغ بر پیشانی خورشید زدند
و باد را تا کوه های اُلَمپ دنبال کردند.
حتما خدا در خواب است
حتما خدا در خواب است.
دود به نور تعدی کرد
در حضور آب و آینه.
آتش از خشم گریست
آهن از شرم گسست.
سنگ ها را آدم کردند
در حضور شب و سایه
مارها را ماهی کردند
تا که باشند آیه.
حتما خدا در خواب است
حتما خدا در خواب است.
دی روز خدا را دیدم
سیگار برگ می کشید
و شامپاین سر می کشید در سایه
امروز هم خدا را دیدم
تسبیح در دست و بر پایه.
یادم رفت بگویم؛
من خود °خدای دهِ بالایی بودم
حرف هایی هم که زدم
مال دوران بی سوادی ام بود،
من آدمم،آدم !
(برهنه در بارانِ دره یِ کومایی)
فخرالدین ساعدموچشی
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود
"ای که از کوچه معشوقه ما میگذری
بر حذر باش که سر می شکند دیوارش"