« اميد حاجت »
خداوندا تو بـر من كردگاري
براي مُـردنـم آمـرزگاري1
قرار و عهد اگـر داري برايم
نـباشد خاطرم ، عهد و قراري
قرار كار تو بي نقص و عيب است
از آن معنا گهت هم كردگاري
بشر از كار تو ،گر ماند حيران2
نـمي شايد كند از تو فراري
بشر نامـي زِ تو بـشنيد اول
همان باشد به گوشش يادگاري
تو گـر دستور كار من بدادي
مـرا دنيـا دهـد ، دستور كاري
تو كه گفتي به فرمانت كنم كار
مرا در كار خود ، تنها گذاري
سر كارم بُوَد اينجا به دنيا
كجا كاري تو بر من واگذاري
خدايا من به رأي خود نـباشم
به رأي خود نـدارم اختياري
مرا رأيم كِـشد در كار روشن
چرا كارم كشد در شام تاري
چه طرزي من به رأي تو كنم كار
نـدانم از تو رأي استـواري
اميد حاجت من بر تو باشد
كجا و كي حاجتي از من بر آري
حفاظت گر تو مي كردي زِ كارم
چرا شيطان سـر كارم گذاري
غبار غم ، دلم بـگرفت يارب
زِ لطف خود بِـبَر زين دل غباري
حسن تا دردَم مرگش چنين گفت:
خداوندا به من پروردگاري
٭٭٭
1- بخشاينده 2- سرگشته- فرومانده 3- پيروز
حسن مصطفایی دهنوی
شعری بسیار زیبا و از جنس دل بود
وبردل نشست
بسیار مستفیض شدم
هزاران درودتان باد
استادگرامی