《وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ》
(( سوره: 7// آیه: 179))
پَریده ای از حواست از بس ز بی خیالی به رنگِ غفلت
که هیچ دلواپسی نداری برای خویش از درنگِ غفلت
دعا کن از جان که تا نفس باقی استت از لطفِ حضرتِ حق
بلیّه ای رو نیاوَرَد بر تو چون اسیری به چنگِ غفلت
نمی تواند چِشَد کسی طعمِ کامیابی و رستگاری
بُوَد مگر از سرشتش آئینه سان زداینده زنگِ غفلت
خودت، خودت را رها کن از دامِ بی خیالی که جز تو هرگز
کسی دگر در نیابَدَت ای سفیهِ پیوسته مَنگِ غفلت
ببال بر خود فراست ارزانی ات اگر کرده است ایزد
ز پا نیاورده در عدو را کسی به تیرِ خدنگِ غفلت
کسی که در سر ندارد الّا که باشد از خیلِ پاکرویان
حذر کند زان که دامن آلوده باشد آنی به انگِ غفلت
نکرده از پخمگی حذر آن، که آن به آن تازه گشت و افزون
شعاع بی اهتمامی اش با ظهورِ بی دنگ و فنگِ غفلت
چرا کم اند اینچنین هماره در این جهان جمعِ هوشیاران؟
نمی زند کس به سینه هرگز اگر چه یک لحظه سنگِ غفلت
کُنَد نگاه آن که هست غافل چه عاقل اندر سفیه بر او
که با درایت به عزمِ جزمش نمی رود جز به جنگِ غفلت!
خدا، خَرَد کرده هدیه بر این بنی بشر تا کند تامّل
چگونه باید نباشدش پای عزمِ مردانه لنگِ غفلت
توئی که از فرط هوشیاری همیشه سرمستِ جامِ وَجدی
نمی بری پی، کِشَد خماری چگونه معتادِ بَنگِ غفلت؟
نمی شمارند مغتنم چون زلالیِ نور معرفت را
چشیده اند ابلهانِ عالَم مگر چه غیر از شرنگِ غفلت؟
ناب و پرمحتوا
لایک