در شگفتم من از این بازی تکراری دوران
چرخش چرخ زمان
گردش تیغه ی پرگار خدا گرد جهان نگران
کوه غمهای نهان
من و این کالبد خسته ز عمر گذران
استخوان چیست پس از مرگ
نشانی ز هیاهوی تن و قامت انسان
ساقه ها چیست پس از برگ
خاطراتی ز بهار و شبح سبز درختان
مرگ خوابیست پر از راز ،شکوهمند
سایه ای از تن بشکسته و دربند
مرگ یک قصه تلخیست در این کوچه ی لبخند
مرگ چون سایه ی تابنده ی یک جوی روان است
یا که چون وحشت یک دشت ز درندگی ی گرگ و سگان است
خاک در روی زمین محرم اسرار زمان است
گور در چشم یقین موزه ی اجساد نهان است
کاش دل را بشناسند که دل راحت جان است
به چه نام است بشر
یا کدام است که آدم شود و لایق انسان
بشر این مایه ی شر
کرده ویرانه و تاریک جهان دگران
آدمی را چه شده فکر و خیالش همه نیرنگ
جسمش از خشم چو تندیس شده یکسره از سنگ
کرده آرامش یک قرن پریشان ز تب جنگ
به شیاطین شده هم محفل و همرنگ
نماهنگ دلش گشته به یک جنگ هماهنگ
جهانی ز خشونت شده آزرده و دلتنگ
کاش یکدم بنوازند یکی نغمه و آهنگ
زنگ ناقوس کلیسای زمان خسته از این ننگ
منتظر هست که در یک شب تاریک زند زنگ
چو مردان کهف طی شود این خواب
کاروانیست در این دشت خدا رفته پی آب
که در یک شب باران زده راهی شود از چشمه ی مهتاب
بشکند چشم چراغ شب شیطانی ی مرداب
بنوشند همه از پی هم جام می ناب
از آن باده که پیمانه ی آن از می جانان
چو شود پر ،همه گردند روان سوی بهاران
کاش آیند سواران به میدان
که شود موسم باران به بیابان و
کویر سیه و خسته و ویران
بپوشند به اندام بشر جامه ی انسان
جاودان گردد از این قوم از این گوهر تابنده ی ادیان
آید آن جان جهان
و شود عصر زمان فصل شکوفایی ی قرآن
باغ دین پر شود از غنچه ی عرفانی ایمان
سروده شده در 17 مرداد99
بسیار زیبا و خوش آهنگ بود
موثر و پر معنی
امید بخش