سلام ای دل
سلام ای قلب پرکاری که از روز تولد سخت میکوبی
وهرگز خستگی را هم نمیفهمی
اگر چه که حیاتم بسته بر تکرار اوایت
ولی هرگز صدایت را به گوش کر نمیفهمم
که گوشم بسته است از این حقیقت ها
که اوا و صدای تو خودش اعجاز والاییست
سلام ای چشم من
ای درب دنیای هزاران رنگ
تو همچون برگها سبزی
و همچون ماه بدرخشی
وچونان ابر ها در فصلهای سرد دنیا سخت میباری
تو را هم دوست میدارم
دوچشم مهربان من
سلام ای مغز
ای گنجینه ی صد شعر و فکر من
تو که هر روز بی وقفه
به دنبال همه رویای من میگردی و هرگز
به چشمان تو خواب از ره نمی اید
الا ای مغز روشن شکر دارم که تو را دارم
سلام ای دست های من
شمایی که قلم را نقش بسته بر دل کاغذ
و حرف قلب و مغزم را
و انچه دیده چشمم را
به شعری خوش بدل کردید
و ان را ثبت کرده در دل دنیا
که بعد از من همه حرف دلم بر برگه های دفتر دنیا بخواهد ماند
سلام ای هم قدمهایم
سلام ای پای پر جنبش
تو که صد ها قدم رفتی
مرا از رهگذار ترسها بردی
تو که ره را نشان دادی
تو که گهگاه آزردی
تو که از خستگی جانت نمیمیرد
و هرساله تو چندین پله و ره را بگردی دوست
ولی اخر کجا خواهی شدن تو ای قدم هایم؟
شما را دوست دارم لیک
نمیدانم چگونه شاکر یکتا خداوند خودم باشم؟
کدامین راه ها بستست؟
کدام سمت خدا رفتست؟
کدامین رنگها صاف است؟
کدام کژ واژه است و یا
کدامین واژه شایست؟
کدام افکار،ویرانگر
کدام یک رهبرم باشد؟
کدامین حرفها را بایدم گفتن؟
کدام را این قلم باید که خط میزد؟
کدامین خنده ها لغو است؟
کدامین اخم ها ظلم است؟
کدامین گریه ها شادیست؟
کدامین حبس،آزادیست؟
چه دنیای پر از فکر و سوالی در دلم بودست
هزاران فکر ناهموار
هزاران درد بی پاسخ
نمیدانم
اگر چه سالها هم رهگذر بودم
ولیکن راه کاشانه عجب گم کرده ام اینک
از ان روزی که دنیا امدم گم کرده ام خود را
ولی یک چیز میدانم
و ان اینست
که دنیا ،خانه ی من نیست
در اینجا بس غریب و درد ناکم من
خداوند دلم من را به راه عشق رهبر باش
مرا در دامن پر مهر گلها شاد گردان دل
مرا در زیر بارانهات عاشق کن
مرا همراه بلبل صد هزاران حرف گویا کن
مرا همچون پرنده از قفس هایم رهایم کن
خودت پرواز یادم ده!
سوالم از تو یک چیزست
وان این که
بهشت ارزوهایم کجا ماندست؟
خدایا هر کجا باشی
مرا سمت خودت اور
که قلبم تشنه ی اغوش پر مهر خودت باشد
که این دنیا سرای چون منی نیست
نه،دنیا خانه ی من نیست!
بسیار زیبا و جالب بود