سه شنبه ساعت پنج غروب هشتم دی
قرار آخرمان ... لال بودم انگاری
چه حرفها که از آن روز در دلم مانده
بگو برای شنیدن کمی زمان داری؟
*
غلاف کردهام این بار هم زبانم را
به شعر میکشم این بار همزبانم را
*
به نام حضرت شیطان،سلام بانو جان
سیاه مشق مرا لطف کن سپید بخوان:
دوباره خاطرهات آمد و پریشانم
دوباره منتظر قطرههای بارانم
منم مترسک تنهای شهر شاعر کش
برای جلب کلاغان سرود میخوانم
شبیه معجزه آیات شعر میبارند
که قالَ نحنُ خلقنا ... چقدر انسانم؟
چه شد؟شکنجه شدی،من شکنجهات دادم؟
ببین به طرز عجیبی شبیه شیطانم
قسم به سورهی چشمت، به آیهی مژههات
پس از شنیدن اسمت شکست ایمانم
قسم به جان تو جانت شد آخرین قسمم
قسم به اسم بزرگت میان قرآنم
کجاست راه نجاتی از این شب تاریک
که راه منزل خورشید را نمیدانم
***
تمام خاطره ها را کنار هم چیدم
دلیل بد شدنت را ولی نفهمیدم
هزار و یک شب من با تو غرق رویا بود
ولی دل تو به فکر بریدن از ما بود
برادران عزیزم که چاه میکندند
هنوز هم به همان عهد خویش پابندند
تو هم بیا و سقوط مرا تماشا کن
دوباره زندگیام را بگیر و حاشا کن
بزن ، دوباره بزن زیر چارپایهی من
نخواستی که بمانی به زیر سایهی من
چقدر یاد تو را دزدکی غزل بکنم
نشد که آخر قصه تو را بغل بکنم
مصممم که بمانم به روی ریل قطار
اگرچه له بشوم باز مثل ته سیگار
هزار کعبه سیاهم، هزار زخمی درد
هزار تکه شدم بعد تو ، ببین ، برگرد
#نیمااسدی
#نیما_اسدی
بسیار زیبا و دلنشین بود
دستمریزاد