در کنج قفس چیده یکی، بال و پرم را
این غصه کمی نیست،شکسته کمرم را
پرواز نکردم ،پس از آن شب که تو رفتی
در شوری هر واژه ببین، چشم ترم را
هی منتظر وعده و هر وعده بوعده
این وعده بیایی و نبینی اثرم را
با ابر سفر کردم ، نفس از بادگرفتم
شاید برساند به تو پیکی خبرم را
بیمارم و یک گوشه قرنطینه و تنها
کم می کنم از روی سرت ،دردسرم را
آغاز کجا بوده ،که مقصد به فنا رفت
آرام کن این لحظه ،دل دربدرم را
آن لذت اشکی که سر شانه من ریخت
می جویی و پیدا نکنی ،رخت غمم را
مژگان نوازشگرت ،این تیر رها کرد
انداخت به یکباره ز دستم سپرم را
سنگی که بر آن حک شده ،نام من عاشق
می بوسد و میگیرد ازین پس بغلم را
میترا کیانی
کاش می شد باز گشت و زندگی را پس گرفت
روزگار کودکی ،آسودگی ،را پس گرفت
او که شد آرام جان،دست دل ازما شسته است
دل ربود و سنگدل ،دلدادگی را پس گرفت
چشمهامان قاب خورشید نگاه یار بود
پلکهامان بست و آن رخشندگی را پس گرفت
شخم زد چرج فلک، بر کشتزار عمر مان
ابر باران زا چرا،؟ بارندگی را پس گرفت
روی هر شاخه پریدیم،بال دربالای دوست
پرشکستن ،بال این بالندگی راپس گرفت
کیانی
آن قدر مست کنم تا که روی از یادم
خنده هایم پر درد است ،بگویم شادم
رفتنت باعث ویرانی ی دنیایم شد
به شمار نفسم تقاص مهرت دادم
لعنت به زباله های عشق هوسی
آلوده شده هوا ،چو ریشه ای در بادم
فکر کردم که شوی مایه آرامش من
با بند تو از چاله رها، به چاه افتادم
بعد از تو دمی امید زندگی نیست مرا
احساس طپنده در قلب منی، آزادم
هرچه سوزنده تر است عشق،ولی زیباتر
خشک کردی ،بکن از ریشه ی جان بنیادم
میتراکیانی
سالی از آن سالهای کودکی
بود دنیا مال ماها دزدکی
کودکی آمد کچل در مدرسه
آتشی زد با گری در مخمصه
مدرسه پر شد زگری و کچل
روی گردان شد خوشی از آن محل
کم کم آمار شکایتها رسید
اولین گر را کسی تنها ندید
بخشنامه شد شود اخراج ،گر
تا بخوابد جای خود ،آماج شر
با مدیر و ناظم و شورای شهر
گفتگوی شب کشیده تا سحر
عاقبت اخراج گشتند عده ای
که نداشتند هیچ عیب و خرده ای
اولیا چند کودک داد خواه
آمدند آنجا چه شد این ماجرا
کودکان گر، در اینجا مانده اند
کودک سالم از اینجا رانده اند
گفت مدیر مدرسه با اولیا
نیست سالم در میان جمع ما
جملگی گر گشته غیر از چند تن
در حذر باشید از این انجمن
🐠🐠🐠🐠🐠🐠🐠🐠
نقل این روزا حکایت میکنم
از همه دزدان شکایت میکنم
هست غربالی که خوبی رد کند
خوبها در چشم شرها بد کند
هرکسی همرنگ شرها گشته است
سروری در بین سرها گشته است
هرکه پاک است و نگیرد بوی شر
باید از مجلس گریزد دربه در
میترا کیانی
دیگر مترسک روی یک پایش نمی ماند
بر شانه اش حتی کلاغ آواز رفتن را نمی خواند
بذر کشاورزان را ملخ خورده
پک می زند یک مرد، نامردانه بر سیگار
با خود پریشان یاوه می خواند
با دست های خالی ازلطفش ،
درمی زند، اما
با خجالت ،حسرت وتردید
در چار چوب در، نگاهش خیره می ماند
آن قدر خالی مانده دستانش
که با پایش
یک لنگه ی وامانده ی در را نمی راند
دیگر کسی این دور و برها
رقص گلها
آواز گنجشکان
حتی نشاط سبز جنگل
درعبور آبرا
زیبا نمی بیند
فر جام هر خندیدنی، با گریه ای تلخ است
کس ر ا امید بارش باران رحمت نیست
تا مهر خود، چون بذر ، بر این خاک بفشاند
میتراکیانی
شدم آغاز با یک بوسه
جای دستخوش از لذت یک شام
زمان آبستن من شد
و من آبستن تقدیر
طلسم حادثه افتاده از دست نبودنها
شبی خلوت
زمین همچون عروسی از حریر برف پوشیده
به گوش دشت لالای صدای باد پیچیده
زمین رو سپید از آسمانها نقره پوشیده
شبی که آمدم دنیا
شب افسانه ای بود از
گل گفتن و ازگل شنفتن ها
منم زائیده ی یلدا
شبی روشنتر از فردای ناپیدا
میترا کیانی
درین یلدا تو مهمانم شوی عشق است
به قاب برف جا پایت نهی عشق است
بیا و این شب طولانیم کوتاه کن ،جاوید
تو باشی ،خاطر آسوده ای با خنده ای عشق است
میترا کیانی
شدم زاییده ی زیباترین شب ها
شب طولانی و آخر به خیر زایش میترا
شبی که مهر و نورش هم نفس باشد
شود معدوم اهریمن ، و روشن تر شود دنیا
کیانی🌇🌇🌇
یلدا ،شب زایش میترا و پاسداشت آیین پاک اهوراست ، میترا الهه ی مهر و محبت ،بامیدی که چراغ دل برافروزیم ،یلدا مبارک
میترا کیانی
غمگین و بسیار زیبا بود