می کنم حافظه ام را خالی
دیرگاهی ست ،
من از بارِ کلام و الفاظ
از سمومی که به ما در مثلِ زنجیراست
می کند ساقط مان بلکه همه ، از پرواز
ذهن من بود چوگنجینه ی پر اقلامی
هرچه می کرد به تداخل به ذهنم آشوب
سالها پیشتراز مرزِ چهل سالگی ام
کرده ام باطله هارا همه درسر جاروب
مارکسیست و همه نیست و بسا ایسم دگر
کرده بودند قروقاطی ، همگی ذهنِ مرا
سرِ صدراهه تِنُک آمده بودم چو گلیم
تارسید بهر "رهایی " م همه از خویش ندا ؛
پاک شوو ، پاک کن آیینه ات از تیرگی اش
وان دگر چهره مکن محوزخود پشتِ نقاب
بنگری سرخوش و پُر شور وسبکبال ونجیب
بعداز آن هرنفسی ، روی دلارای جناب.....
*
خوب و بد هرچه ، همه پوشالی ست
می کند چونکه همان ، نسل بشررا در بند
حافظه گرکه نگردد ، به پایت زنجیر
خود از آنی همه دم ، خرّم وشاد وخرسند
کرده ام حافظه ام را خالی
ساحلی نوشده از آن ، به من ارزانی
نه تضادو نه تناقض بودم هیچ دگر
ونه هست حاصله ام ، غُربت و سرگردانی
غم مگو ، خرّمی ووجد شده بهره ی من
همچوباران ، تروخیس آیم ازاین سزّعجیب
نه غم ورنج و ، نه اندوه و ملالی ست مرا
نیست کس ، با منِ نوگشته دگر بلکه غریب
حالِ پرشورِ عجیبی ست ، همین لحظه بلی !
حافظه ، سدِ سدیدی ست به پیدایشِ آن
حافظه ، چونکه شود خالیِ از لاطائل
بنگری تازه به پیرامن خود ، مُلکِ جنان
کسبِ دانش نبود ، مانعِ این کشف عظیم
پُشتبانش چو زند چنبره بر ما به خطاست
نقطه ای مبهم و کور است به ذهنِ همگان
بنگریمش چو عیان ، محوشود ،بادِ هواست
نیست تانژانت و کسینوس خلل بر انسان
نقطه ی مبهمِ ذهن است مُخِل در کارش
راستی هست و درستی به نهادِ هرکس
شده کژ لیک ، به تعبیرِ خطا پندارش
قدرت و ثروت و مدرک شده خود تغذیه اش
نیست لیک ماهیتش هیچ بجز وهم و خیال
بشکافیم اگر ، زندگیِ نوعِ بشر
همه از آن شده اندوه و غم و رنج و ملال
راست پنداری او ، عافیتِ ذاتی اوست
رستگار است کسی ، آو رد آن را در چنگ
هست نهادِ بشری ، چشمه گه پاکی ها
حافظه گشته ولی ، اصل واساسِ نیرنگ
کرده ام حافظه ام را خالی
پرتو ی بلکه دگر ، تازه در آن جلوه گر است
ظلمات است و همه ساحلِ تاریکی محو
جلوه ی تازه در آن ، فوق صمیرِ بشراست
ذهن چون پاک شود ، تازه ونو گردی تو
بنگری بلکه جهان را ، دمادم از نو
کهنگی نقطه ی محویست به ذهنت غالب
برکن این نقطه و خود ، پرتو تاریکی شو
*
حافظه عاملِ آشوبِ همه انسان هاست
نیست کس خودبجهان بلکه دمی ایمن از آن
باهمه دوزوکلک هاو سخنهای همه ضدونقیص
پُر شود حافظه از آتش و باروت وهمه تیرو کمان
چون شود حافظه تطهیرو بری از غلبه
دم به دم فاش نماید به تو اسرارِ نهان
بنگری خود بوضوح ، نفسِ خطارا در خود
دشنه از کف نهی و گل بنشا نی به جهان
به شعر ناب خوش آمدید
منتظر اشعار نابتان هستیم