گاهی که دل به عالم ترفند می دهم
یا تن به مرگِ طائرِ دربند می دهم
تحتِ نهیبِ قاضی وجدان زخمی ام
درخلوتِ خدا به خودم پند می دهم ،
تویی که بحثِ فلسفه آغاز می کنی
تا کهکشان سفسطه پرواز می کنی
با عبرت از حوادث تاریخ ، ناگزیر
راهِ گریز و مغلطه را باز می کنی ،
دیگرسخن ز حالِ پریشانی ات مگو
از ارتعاشِ شاخکِ انسانی ات مگو
خود رابه خوابِ ناز اگر می زنی بزن
از بندِ جبر و نامۀ پیشانی ات مگو
دیگر دم از قرون عتیقه مزن ، بشر
از اعتبار و حُسنِ سلیقه مزن ، بشر
وقتی زمان به تیرکمان میخ می شود
حرفِ شتاب و قرنِ دقیقه مزن ، بشر
شاید طلای پایِ هُبَل ناب بهتر است
شاید برای عصرِ اتم خواب بهتراست
وقتی کویر مظهرِ رشد و تکامل است
شاید هوای شرجیِ مرداب بهتراست
شاعر ، بیا و پرت و پلا بیش ازاین مگو
از کاسبانِ هول و ولا بیش ازاین مگو
وقتی که برجِ شهر قشنگ است ، بی دلیل
از ابرِ درد و بادِ بلا بیش از این مگو
شاعر بیا و هیچ مگو ، ترکِ لاف کن
شمشیرِ کُندِ شاعری ات را غلاف کن
وقتی که شعر و قافیه در دامِ لابه اند
خود را ز قید و بندِ قواعد معاف کن
دستمریزاد