پارادایم تلخ دو تن ،دو تا میمون
شبیه سازی داستانهای آدم و حوا
دوباره غم به توان ابرهای تنهایی
میان بستر خونمرده ،میخزد دریا
هوای دنج دوتا بوسه، در پاریس
و انگشتهای خسته بر کلاویه ها
برای حوای طلاییش،آورده کسی
مادلین مربایی ، قهوه گانودرما
آه مرد اروپایی ،ذهن روشنی دارد
اما زن جهان سومیش نمیفهمید
گاه قرص میخورد برای دلدردش
و میگریست برای زایش خورشید
و زن جهان سوم، آیرونی تلخیست
و زن جهان سومی ،عاشق همسر
زنی، که نمیرقصد میان دیسکوها
زنی، که خشک میشود لای یک دفتر
زن جهان سوم ،دپوی گریه و اشک
زن جهان سوم ،اسیر استعمارست
زن جهان سوم ،مثل مادرش خسته
روزگار زنان جهان سومی، تارست
زن جهان سوم،همیشه باکره است
و در غشای زخم احساسها، غمگین
زنی که دامن پرچین به تن دارد
درست پشت شلوارهای آبی جین
زنی در اوج علم و قدرتش تنهاست
زنی که مغز مهاجریست ،در طوفان
زن جهان سوم،اقیانوس زیباییست
زنی که میشکند در کشاکش لیوان
زنی آواتار خدای بچه دلفین ها
زنی آکسان مادینه ی عصر سفال
زنی به غلیظی رژ ارغوانی تیره
زنی متروپول سیبهای وحشی کال
***
کوسه ای با باله ی بریده ،رها شده است در دریا
بوی خون میخزد به اقیانوس ،به ظرف غذای آدمها
مشت شبرا دوباره وا کَرده ،گریه های هنر برای هنر
کودکی زیر خوشه ی بمب ،میمکد شعله ی هواپیما
هست ِدنیا پر است از قدیس،لمپن خسته قصه نگو !
کنسر آرزوهای قشنگ بشر!،میرسد صبح صادق فردا
و میان آبشُش من ،انگل میکسوبولوس خواهد مرد
شیهه میکشد پلنگ جنتلمنی ،برای سالُن خیسِ اپرا
میان دفتر شعرم ،پاراگراف عشق اُم،خط سوم درد
نوشته است غورباقه ی دهن گشادی :به نام خدا
حشره ها نسکافه خوردند و در ادامه اضافه شده
پوپولیسم ایزوتروپهای هر بوسه ،در انجیل برنابا
که من برای دلم از اسب افتادم!! ، که من برای دلش
که من ،معنی صلحی سبز برای باغهای معلق ودکا
که من بورژوازی پدربزرگهایم ،زیر چکمه ی مارکس
که من افسانه ی سیسیفوس بودم،که من کئولوپاترا
همیشه گوشهای الیتیزم نو ، در چرندیات نامشروع
همه ی اشک زخمه های مادرشوهر بر گل سانسوریا
و شاید مساحمه ی ادیان ابراهیمی، برای یک آغوش
و من اقتصاد فراماسون سید باب ،در مقبره ی حیفا..