موی تاریکیِ مهبیتون پیچیده دوره انگشتای منحوسِ باد
مثلِ عنکبوتای بیوهی عجوزه
تار میبینه چشمام نسیمِ افیونِ نگاه
منِ خمار مستِ محوه این لعاب شمع وجنازهی پروانه های محروم از بال
میونِ این همه خون
کجائن زنده های متعفن از هجومِ ازدحامِ برکه ها
کی میرسه ریسمانتون به انتها
که بشکافیم چشمهای دوخته به تنِ شهر
صدای ضجههامونِ گوشِ فلکو کر کرده
نه ساقهی بریده از نبضِ خشمِ فقر
شما از رِخنهی مایوس نجابتِ مرگ
ردِپاهاتون میرسه به قتلِ گاه عمد
همهی تمنای ما فقط نالهی غم بود
همین آدم قانع به نطفهی هوا تو رگ
حقیقت مدفون شده پشتِ ظهوره فهم
پشتِ یه دروغِ محض
تلنبار بکنید نگاهتونو رو هم دیگه
تا منجر بشه از روی ظلم عبوره فهم
جای گلوله هاتونم تو شونه هامون امنه
پس، خیالی نیست، بذار فرو برن
بذار چاقوی تهدید گلوی ساقهرو لمس بکنه
تا پخش بشه خشمِ زاییدهی بذر
بذار توو قصه بگن از خمِ ابروی من
این شهرو میبینی؟ بزنی بالا روپوششو
هنوزم رو بدنش نقشِ گلوله حکه
جای زخمای جوشای بلوغِ جنگه
تا کی پشتِ زورتون سرابمون سد شه
کمرمون تا کی زیره بارتون خم شه
چهرهی پشتِ غبارتون یادمون رفته
دروغتون عصای فرار از سقوطِ نورهِ
وقتی کل خورشیدتون به تارِ مو بنده
شورانگیز و زیبا بود
دستمریزاد