دوستان من با خدا دیشب سخنها گفتمی
راست است یا که مجازی این سخنها بیخیال
سعی کردم صورت چون ماه او را بنگرم
اینکه دیدم صورتش را یا ندیدم بیخیال
گرم صحبت گرم دیدار رخش تا نیمه شب
من همه گفتم چرا و او همه گفت بیخیال
گفتمش با بیتکی حال مرا توصیف دار
گفت آزادی و رندی و خراب و بیخیال
گفتم آزادم بگویم من سخن از هر رازها
گفت وا کن مخزن اصرار دل را بیخیال
گفتمش با دیگران عیش نهانی میکنی
گفت از خود گوی امشب دیگران را بیخیال
گفتم (( این جور که می بریم تا کی?
وین صبر که می کنیم تا چند?))
گفت داشی شعر سعدی می سرایی بیخیال
گفتم این دنیای وحشی را تو خلقت کرده ای
گفت ناموسن سوالت سخت باشد بیخیال
گفتمش دل میخری یار عزیر
گفت میخواهی بگویم چند? محسن بیخیال
گفتمش گفتی به قلب عاشقان سر میزنی
گفت من یادم نمی آید بابا بیخیال
گفتمش راهی بگوی تا مست از عشقت شوم
گفت انگور خوبه اما دودها را بیخیال
گفتمش پولی بده ما را و کم گو بیخیال
گفت مبلغ را بگو ای دردمند بیخیال
گفتمش قدری که درد زار خود درمان کنم
گفت درمان با طبیبان است ما را بیخیال
زیبا بود
جسارتا ترانه نبود