اسیرِ واژه ها
وقتیکه تورا دیدم ، دانستم ،
درمیان اینهمه واژگانِ سرگردانِ این دنیایی،
هم ردیفِ ماندن ،
دگر من جایی ندارم
باید بگذرم ، ز واژه های گذرا
پروازکنم به ماوراء
دگر اینجا ، جایگاهی من ندارم
وقتیکه تو را دیدم ، دانستم ،
درمیان فقط یک واژه ی آن دنیایی ،
به نام رفتن ،
جایگاهی دارم
گرچه باید که بمانم درسرای گذرا
ولی دل ، آرام است ،
که به درونِ دلِ پُرمِهرت، جایگاهی دارم
شدتِ زیبایی ات اینقدر زیادست
که اقرارمیکنم برای توصیف ات ،
واژه کم آوردم
بهشتِ همجواری ات
زیبایی اش اینقدر زیادست
که اقرارمیکنم برای بیان اش
دیگر، کم آوردم
بی واژه گی ، راهگشای اینهمه ضعف است
به این جهت است، که به چیزی شبیه تله پاتی ،
عاشقان هجوم آوردند
اینهمه واژه و واژه
پُر از ماندن ، پُر از رفتن
اینهمه واژه و واژه
پُر از باختن ، پُر از بردن
دگر سرسام گرفته سرم ازاینهمه واژه
کِی شود راه بَرَم سوی جهانی ،
که نیازی نیست به ، اینهمه واژه
حتی یک واژه از این تیراژه
تا که چشمانم ،
به دل ربایم افتاد
بی آنکه بگویم دوستت دارم
پُر ازمعنای شریف همه عاشقانه ها ،
همه انواعِ ترانه ها شوم
تا که چشمِ دلم ،
به دیده ربایم افتاد
از شدت رعناییش ،
پُر از معنایی ،
از همه انواعِ رعنایی شوم
درمیان آنهمه شیرینی ،
دل به چنگ اش تا که افتاد ،
ترس بریزد ، بدونِ دلهره ،
برای دیدنِ ابهتِ محض اش ،
مثل دیوانه ای بی هول و وَلا،
پُر از جُربزه و دل دار شوم
چشم که بر او افتاد ،
برای حیاتی که ،
اینبار دیگر ابدی ست
به امیدی و تمنا ، به التماس ،
برای زندگیِ بی مرگم ،
پُر ازچشم داشت شوم
بهمن بیدقی 99/2/25
بسیار زیبا و پر احساس بود