مثنوی شبِ دلدادگی:
در شبِ دلدادگیهای مدام
باز هم، شورِ شرابی شد به جام
با نوای تار و پودِ پیکرم
میسراید، شورشش را، باورم
میسراید، لحظههایی را که باز
گفتمان شد، بینمان، راز و، نیاز
خلوتِ ما، پُر شد از، شمع و، شرار
لذّتِ ما، شعلهور شد، بیشمار
التهابی، پرتواَفشان شد، به جان
حسّ نابی، باز، مهمان شد، به جان
منتهای جوششِ رویایمان
پُر شد از، لبریزیِ مهری، نهان
سینهی پُرشورِ قلبِ آسِمان
اوجها زد، تا کرانِ آسِمان
بوسههایت، بر دلم حک شد به مِهر
بوسههایم، بر تو بیشک شد به مِهر
وقتی احساست، فرو میشد به دل
موجِ مِهری، زیر و رو میشد به دل
چون گره، میخورد دل، با سینهات
با دلِ بیکینهی آیینهات
مِهرورزی مینمودی بیامان
میشد احوالِ نهانم، پُرتوان
دستهایت، با صفایی بیکران
مینشاند احساسِ شادی را به جان
با نوازشهای سرشار از صفا
مینمود امواجِ جان را پُرجلا
چشم بر، اندامِ قلبم میگشود
بر دلم، راهِ وفا را مینمود
دل تناقض داشت با، این حالِ ناب
بسترِ آرامشش، خالی، زِ خواب
در شبِ شورِ عطش، کم خفتهام
هرچه گویم، از تبش، کم گفتهام
حیف بود آخر، شبِ عشق و، جنون
خفتنی، چون لالههای واژِگون
من نوازشهای دستانِ تو با
سرخیِ گلبوسههای مِهر را
دوست دارم، با نهانِ شورِ جان
همچنان، با شورشِ جانم، بمان!
*´¨¯¨*•~-.¸,.-~*´¨¯¨*•~-.¸,.-~*
ترانهی بیا سوی دلم بازم:
ببین تنهام و دلخسته
بیا سوی دلم بازم
که در بحبوحهی غمها
مدام احساس میبازم
منو بردار از این کابوس
از این تنهاییِ رنگین
که از موجِ سکوتِ آن
شده گوشِ دلم سنگین
جدا کن از وجودِ من
تو دست و پای کابوس و
بزن بر شورشِ قلبم
به مِهرِ دل دو صد بوس و
توانی ده دلِ من را
که تا برخیزم از غمها
رها گردم، از این ظلمت
رَسَم تا مِهرِ پابرجا
*´¨¯¨*•~-.¸,.-~*´¨¯¨*•~-.¸,.-~*