سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 22 فروردين 1404
    13 شوال 1446
      Friday 11 Apr 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ كنند، ولی به یكدیگر می گویند تا در حفظ آن شریك باشند. داستایوسکی

        جمعه ۲۲ فروردين

        بیم !

        شعری از

        از دفتر غربت موهوم نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۱ ۰۱:۱۶ شماره ثبت ۸۳۸۹
          بازدید : ۸۱۶   |    نظرات : ۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر

         سایه ام
        سادگی می کند؛
         اسرارم را
        بر گوش همسایه ی ناساز؛
        می آویزد تا
        سرافکنده شوم!...
        ***
        همسفر
        و همبسترِ آرامش بودن...
        آرزوی مباح من است که
        خدا برایم نکاح نمی کند!
        ***
        سیب سرخِ لب هایت را
        در بازوانم می اندوزم؛
        برای وقتی قلمم عصا،
         و دست هایم تنگ
        می شوند!
        ***
        جوهر قلم
        از نان شب واجب تر،
        و حکومت بر دل ها
         کار آسانی نیست!
        بارها دلم، لرزید؛
        امّا
        قلم، از دستم نیافتاد!
        ***
        هرگاه
        می خواهم
        به گل سرخ نگاه
        کنم
        گونه هایم را
        در آینه ، گردن
        می زنم!...
        ***
         بادِ گلوی شان
        - که به -
         شعله ام، نمی رسد؛
        کشککِ زانویم را،
        می جوَند!
        آموخته هایم را
         به سخره می گیرند و
         "فرقِ" شاگردم را
        می شویند!
        ***
        اندیشه من آبی ست...
        نه آبی ی عاریتی
        که دل دریا
        به آن خوش است؛
        رنگی ست بی ریا
        که « نو نهالم » را
        سیراب می کند!؟
        ***
        نیاکانم اگر
        به جای عیش و نوش
        و گفتن از گیسِ بلند...
        چشمِ خَمار؛
         و لعلِ آویزانِ لب یار؛
        از درد و دار، وَ ادبار
         می گفتند؛
        گرگ و میش امروز
        با ناز و نعمت، در کنارِ هم
        مست از شراب "زیتون"
         خطبه ی عقد...
         برای  توله برّه ها
        می خواندند!...
        ***
        غم
        در اعماق دلم
        سنگ می تراشد؛
        برای راهی که
        از گونه های کاهی ام
        به خط فقر...می رسد!
        ***
         ذهنم که  کور
        - می شود -
        چشم  به آسمان
        می دوزم، دل  به دریا...
        تا دسته دسته
        واژه ی رنگین،
        تقدیمِ روحِ گرسنه ی بشرّ، کنم!
        ***
        آن کِه می گوید:
        مرا در بند کنید؛
        قصدش آزادی است!
        ***
        علامتِ بی واسطه
        گذرگاهی ست تا مرا
        با - خود - آشنا کند!
        و حرف  - تا -
        فاصله ی مه آلودِ " من " است
        با خدا...!
        ***
        - پژواره -
        ______
        « انسان
        ترديد دارد كه كدام يك ازروح يا جسم را برترشمارد؛ زاده شده تا بميرد، وتعقل ورزد تا اشتباه كند؛ در حالت ناداني و خردمندي چنان است كه گويي يا بسياركم می انديشد، ويا زياده از حّد... ؛ چنان آفريده شده  كه نيمي ازوجود او برتواند خاست ونيمي تواند افتاد؛ سرور بزرگ همه چيز، ومع هذا طعمه ي همه چيزاست؛ يگانه داورحقيقت، وغرق درخطايي بي كران؛ افتخار و ملعبه و معماي جهان! »
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1