عجب دورانی شده
این یاران هزار رنگ
برای سرنوشت عشق
تصمیم گرفتند
او رفت
خودش را گم کند در ورق های
دفتر و کتاب
تا دور بماند از آسیبِ
این دنیای بی رحم
تا تکمیل شود خوابهای اینان .
عشق را فروختید ،
و با اغیار
کاکتوس های خار نشین
علف های باغچه عکس گرفتید
اگر همراهانت خوب بودند
همدست بدیهای تو نبودند
راه بد پیش رویت نمی گذاشتند .
اهل دلان
در این دنیای وارونه
در خفا اشک می ریزند و
به گوشه ای رانده می شوند
تو در قاب ها دنبال جای خالی
عشق می گردی
شکست یعنی اینکه
راه نشانت بخواهد
دروغ دیگری به تو یاد بدهد.
راستی
نگفتی
چند تا دروغِ یادت داده اند
بگو بگو :
نه اول بگذار
گوشم را بگیرم
که بتوانم حاشا می کنم
که او نبود
در این میانه هیچکاره بود
راه نشانش دروغگو بود
قسم خورده بود
که عشق را به زانو در آورد .
نمی دانست
که عشق زانو خورده ی او بود .
گوش هایم را بگیرم یا نه ؟
چشمهایم را ببندم یا نه ؟
حقیقت این است
همراه دروغین من فریب خورد .
و پس از مدت ها دوری
یا رو به دیوار می ایستد
یا
دست بر صورتش می گیرد.
و حواسش به او ست
که گم نشود .
من سوختم نه تو
من مُردم نه تو
اما
تو فریب خوردی . نه من .
قاب عکس روی دیوار
دریچه ی روبرو ی
آفتاب دلم شدی .
و عشق در جستجوی دلیلی
که نه این نیست ؟
سهم تو از این بازی روزگار
دلخون کردن عشق بود.
نمی دانی ؟
چه یادگارهای ارزشمندی
به عشق دادی .
شرمنده ترین لبخندِ
قاب عکس روی دیوار است .
و عشق در جستجوی
دلیلی که نه این نیست ؟
سهم تو از این ماجرا همین
دلخون کردن عشق بود.
نمی دانی
چه گوارا جانی
به عشق دادی ؟
پشت پا زده ام به دنیا
جای هیچ رد پایی نیست .
جز او
که او می رود ،
به عشق راه نشان می دهد ،
عشق دوان دوان به دنبال او می رود .
رها کن خود را
از دام دروغگوها
و بیا
منتظرت هستم .
با فریبِ این تشکل های دروغین
خودت را اسیر نکن .
رها شو .
چون یاس جاری و رونده ی شیرازی
به امید پرواز
به اوج آسمان
پرواز کن...
نوشته ی - روح انگیز ( فرح ) امیدی _
شیراز
1398/12/4