جمعه ۲۵ آبان
|
دفاتر شعر سیده نسترن طالب زاده
آخرین اشعار ناب سیده نسترن طالب زاده
|
"لبخند بزن "
به انبساط دو تا موج گسسته ز هم
و سه تا خط پهن منحنی ،وصلیم
به رسپریدون تزریقی اکتفا نکنید!!
بدون جنگ ،ما هم از همان نسلیم
به عاشقانگی داٸمی سینوسیست
به تابع ترشیدگی تو و من نیست
چقدر با خفقان ،چکه چکه آب شویم
که ما نفهمیده ایم مرگ مغزی چیست
بیا دوباره با هم ابدیت رزو کنیم
و بعد هم دیپلماتهای مرد می آیند
میان خطوط اپ تودیت نیروگاه
با نبوغ شویندگی ، میشوند ترند
-به انتهای دو تا دست میرسم از تو-⬇
درست از بغل چهارراه استانبول
برای ربودن یک بوسه در صف آبند
میان فرقه ی زنجیروار آدمها
برای سندروم قورمه سبزی و قند
دوباره همسرت میرود سر کارش
و غروب با دو جین دماغ می آید
میان آیینه رها کرده ای خودرا:
زنی با برند پیاز داغ می آید
خیره ام به متراژ ملحفه های سفید
که نمادی از رنج زبان الکن ماست
به زور ،میکشم پالان روی خودم
زده بیرون دم اسب ،بی کم و کاست
-دوباره نمیگذرد شعر من از تابو- ⬇
هزار بار خودم را محک زده ام
هزاران سال دیپرسیشن موروثی
دوباره کوک کرده ام ساز بیعاری
با کفش قرمزو کت ودامن طوسی
دوباره میگذری از بهار ،همچون باد
دوباره روز تولد دخترت شادی
چقدر بزرگ شدی ،باورم نشد هرگز
چقدر شبیه منی ،چقدر آزادی!!
چقدر از خودت ادب نشان بدهی!
چقدر رابطه ها را پاستوریزه کنی
چقدر کتاب بخوانی،خسته ای لابد
چقدر همه چیزت را ،مدرنیزه کنی
-دخیل بسته ام به شاخه ی آووکادو- ⬇
زنی ز عصرچپاول ،زنی برای هوس
زنی که کنام زاهدانه ی یک سگ
زنی میان نبوغ استتیکسی انسان
زنی بدون دهان ،بدون گلو ،بیرگ
زنی به حربه ی چشمش امید میبندد
زنی که میکشد اندوه عقده را در خود
زنی که آه، ده برابر تو میفهمد
و قاعدتا با -شما- یکی نخواهد شد
زنی که کیش تنش ،درد زادن توست
تنی که مفرغ و نقره ،تنی که عبث
زنی که میان تراریومها یاغیست
متکلم مفرد مونث این بحث...
- فرو رفته ام میان ضخامت پالتو-⬇
دوباره جوانه بزن ،در همین اقلیم
به آبخوانهای سبز پیامد ایثار
شبیه ضریبهای گیاهی یک باغ
از دیوان منطق سرت بشو تکرار
همیشه زنده بمان ،با تلفظ احساس
ادبیات جهان را به آسمان بسپار
دوباره پوپک دشتهای باران شو
به سوی استراتژی نجیب بهار
برای تمام خنده های آگلوتینه شده
برای تمام اشکهای مختصات تنت
برای اگزمای انضمامی هرفصل
برای تمدن همه ی مرزهای وطنت
-چند سال بعد ،اینجا ،همین تابلو-⬇
٭٭٭٭
" یک لحظه عطر "
خدا که معنی انسان چشید شاعر شد
-و ستاره ی داوود تتو میکنم به عدم-
هزار بیت از غزلیات حافظ ربود فقط!
با آرگومان آرشه ی خلقت ،قدم به قدم
دوباره جای خالی سلوچ را ورق زده ام
به فرم دکارتی آدمیزاد میرسم :ابزورد
دو بال کاشته ام ،در مطب همان پزشک
که مدام مرض چشمهایش مرا میخورد
به بوسه های آکوستیک گره زدم،خودرا
به سهام دستهای تو ،به عصاره ی هوم
به شاخص آخرین نسلهای زنان قشنگ
به جنگ مغول به شایعات گس موهوم
به موجها ،به دامنه ها ،به زبان اوستایی
به شیهه ی چندبایتی دو تا پرنده ی زرد
به یک اپسیلون حسد به دختران بلُند
به الکل مطلق به ،غذاهای کامل سرد
به ریشه ی مغز جولیان جینز میرسم وُ
به آبسه های حواس هفتگانه ی مرد
به لنز رنگی گربه ای که زل زده است
به چگالی حقوق بشر ،به صحنه های نبرد
فراز داستان ما درست از همینجا شد:
زنی به خاطر یک لحظه عطر شاعر بود
تمام کتابهای خاص را کشت و گریست
فرشته ای وسط بمب و آتش و دود...
|