يکشنبه ۴ آذر
مرد ابانی شعری از علی اصغر جودان(جاوید)
از دفتر مثنوی نوع شعر مثنوی
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۳ فروردين ۱۳۹۹ ۱۴:۴۴ شماره ثبت ۸۳۵۰۸
بازدید : ۳۹۱ | نظرات : ۱۴
|
دفاتر شعر علی اصغر جودان(جاوید)
آخرین اشعار ناب علی اصغر جودان(جاوید)
|
به نام خالق یکتا خدای لاشریک له
خدای شبنم خیس نشسته بر گل لاله
خدای روز پاییزی خدای هردم ابان
خدای خوب هر ادم خدای سیرت انسان
بخوان انسان حدیث خفته در اندوه
بجانت ریشه میگیرد بلندو استوار ان کوه
بخوان دیباچه دردم که از هنگام روییدن
مرا با دشنه زنجان لهم کردندو انجیدن
به ظلمت دل ببستم من به تاریکی شدم مانوس
بریدم دل زمهتابو زسوسوی دل فانوس
نمیخواهی که بد باشم کمی بد را بلد باشم
تو استاد بدی بودی به خوبی من نمیسازم
به سینه امدی ای عشق تو پیونر دلم بودی
تصور گرده بودم من رفیق عاقلم بودی
نوشته بودمت با خون میان دفتر شعرم
تو ذکر ناب من بودی میان سجده درفکرم
تکلم کرده بودم من تورا در اولین اقرار
توخود گفتی عزیز من خودت را دست من بسپار
بدادم من به دست تو تمام قلب و روحم را
به دست خود فنا کردم به اسانی شکوهم را
تو در قلبم چه ها کردی چرااتش به پا کردی
چرا دستان من بستی مرا در خود رها کردی
به تاراج وعدم بردی مرا با اولین بوسه
نوشتی حکم اعدامم برای اولین جوخه
به لطف تو تمام شب غریبانه سرم بالاست
به حکم توشب مرگش به دنج برکه قو تنهاست
خزیدی تو به سوی من گرفتم من در اغوشت
به نجوا گفتو گو کردم تمامم را در گوشت
تو خندیدی و گفتی تو چقدری بی دل و ترسو
شدم خام دوچشم تو به طنازی یک اهو
شدم مغلوب و محصورت در اتش خانه ام دادی
شدم جلدت زمانی که به دستت دانه ام دادی
تمام رنج و درد تو نصیب قلب عاشق شد
شده خونابه چشم ان که یکدم با تو صادق شد
به قلب من صفا دادی در اول اعتنا دادی
هماندم که شدم مستت مرا پوچی بها دادی
نشاندی بین پاییزم مرا عاشق صدا کردی
چون سبزی دلم دیدی مرا از شاخه وا کردی
تو رفتی و تک و تنها خودم را جستجو کردم
ندیدم هرچه گشتم من به تنهایی رجوع کردم
حضورت تلخی قهوه میان قلب فنجان بود
نگاه سرد مردی که اسیر قفل و زندان بود
توان حکم خدیو مست ز جنگی نابرابر بود
منم ان برگ اسی که میان دست اخر بود
تو مثل ساقه ی سبزی ولی من قلب پاییزم
من از ابان سخن دارم سخن بشنو چو بنویسم
ای تو سرکش ای تو امیخته با این تب سرد
ای تو اواره تر از اه سنگین دل خسته مرد
زخم امیخته با جان پلنگ از تپش ناوک تیر
ترس اهوی گریزان شده از هیبت شیر
تو را ای عشق پاییزی تمامت میکنم امشب
تو را در مسلخ سینه هلاکت میکنم امشب
به میدان جامه رزمی بپوشم گرز وصد دشنه
بریزم خون رنگینت به لبهای گل تشنه
به سینه من دوصد لشکر زبارانهای پاییزی
به دستم برگ خشکیده که با من تو درامیزی
منم دریای بی پهنه خروشم موج طغیانگر
حریق داغ داغستان امیر جنگ ویرانگر
بسان باد میپیچم دراین مضمار تنگاتنگ
قمر در عقربم اما ندارم خدعه ای درچنگ
در این جنگ پراز نفرت میان عقلمو احساس
من از مردن نمیترسم مرا در شعله ها بشناس
شب مرگ پلنگم من شب دلکندن از ماهش
شب امیدو نومیدی شب یوسف شب چاهش
برو ای پاره پیراهن عروس حجله خورشید
منمان گرگ سرما سر حضورم مطلع تبرید
برو تا زانوان من همی بر خاک بی جان است
اگر بر پا شوم خونت خضاب خاک میدان است
برو بگذر از این خسته از این ویرانگر ابان
که عقرب بر نمیگردد زترس دشمنی بر جان
تمام اسمان پیداست از این بالا که من هستم
خدا لعنت کند من را چرا من دل به تو بستم
برو ای عشق بی فرجام که من مشتاق تقدیرم
تو باشی یا نباشی من به دست خویش میمیرم
ببین که اسمان شب پر از اندوه و بیداریست
ستاره میزند سوسو ولی از رنجو بیماریست
به دنیا امدیم اما جهان را جای ماندن نیست
دل دلمرده را دیگر توان دلستاندن نیست
نمیخواهم بمانی تو که من از بودنت سیرم
نگیرم تو در اغوشت در ان لحظه که میمیرم
به خود رو میکنم در من تویی بی پرده پیدا بود
خودی گم کرده امروزش به فکرصبح فردا بود
تو تفتیده زمین گرم تو تاج نخل نخلستان
شبیه کوههی از برفم اسیر ظهر تابستان ،
|
|
نقدها و نظرات
|
نگاه پر لطف شما مستدام باد | |
|
ممنونم استاد رافع عزیز لطف دارین | |
|
همچنین تقدیم نگاه و ذوق گرمتان شاعری درپیشتان چون قطره و دریاست شعرمن پر عیب ایراد لیک چشمتان گیراست | |
|
ممنون و متشکرم از شما ♥️♥️ | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.