با تضمین از لسان الغیب حافظ شیرازی
اشکم امشب جاریست
دلم امشب خون است
داستان غم من
داستان غم آواره ترین مجنون است
همدم تنهاییم
لحظاتی تلخ است
شادی انگار ز قاموس دلم بیرون است
هر کجا می نگرم
یاری انگار که نیست
غیر شعر تر حافظ که می گلگون است
«من ملک بودم و فردوس برین جایم بود»
وای در «دامگه حادثه» غم افزون است
«آسمان بار امانت نتوانست کشید»
تا رسد طاقت من را که از آن بیرون است
«هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم»
قصه ی شادی این جا پر از افسون است
«مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش»
کیمیا گفت به دست آر که دنیا دون است
«سعی نابرده در این راه به جایی نرسی»
آن که بی سعی رود در به در و مغبون است
«در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطریست»
انتهایش گهر ناب و زر مکنون است
«سوز دل اشک روان آه سحر ناله ی شب»
کیمیاییست که با وصل رخش مقرون است
«آری آری سخن عشق نشانی دارد»
«وانکه این کار ندانست» به غم محزون است
«نذر کردم که از این غم به در آیم روزی»
گفت ایام برآوردن آن اکنون است
بسیار زیبا و خوش آهنگ بود
یاد حضرت حافظ را زنده نمودید
شاد و خرم باشید